بخش ۸۶ - حکایت کردن از شیخ شبلی در بی نشانی حسین منصور از عالم و در بی نشانی یافتن فرماید
چنین گفت است شبلی پیر عشاق
که گردیدم بسی در گرد آفاق
سلوکم بیحد و اندازه کردم
که تا من مغز جان را تازه کردم
نشان میجستم اندر عالم جان
که تا بوئی برم از راز پنهان
نشان میجستمو چون بنگریدم
یقین جز بی نشانی می ندیدم
همه در بی نشانی یافتم من
که اینجا بی نشانی بود روشن
تمامت بی نشان خواهیم گشتن
کسی باشد که این خواهد نگشتن
نهان شو سوی مردان در دل و جان
که تا یابی همه اسرار پنهان
چو فانی گردی و باقی شوی تو
همه ذرّات را ساقی شوی تو
ببین جام جم اندر خود یقین باز
یده یک ذرّه از ذرّات ز آغاز
تو زانجام ارْدمی ز آنجا بنوشی
عیان جملگی باشی خموشی
کن اینجا همچو مردان جام درکش
برافکن چار و پنج اینجا تو با شش
همه کن محو ای بود فنا تو
که بنمودی یقین راز بقا تو
همه کن محو در دیدار جانان
که این باشد یقین اسرار جانان
همه کن محو خود باش و اناالحق
زن و برگوی بر کل راز مطلق
اناالحق گوی وز جان کن گذر باز
حجاب اوّل و آخر برانداز
اناالحق گوی چون دیدی یقینت
مبین گرمرد عشقی کفر و دینت
اناالحق گوی و سلطان شو بعالم
یقین بشناس اندر خود دمادم
یقین بشناس چون منصور اینجا
که از ظلمت شوی پر نور اینجا
یقین بشناس و در جانان نگر تو
دمادم میدهم اینجا خبر تو
خبر اندر نمود جسم و جانست
ولیکن بی خبر این سر ندانست
نداند بیخبر اسرارِ توحید
که او میننگرد جز عین تقلید
نداند بیخبر سرّ خدائی
که ماندست او همیشه در جدائی
نداند بیخبر اسرار بیچون
که ماند است او همیشه در چه و چون
نداند بیخبر اسرار عشّاق
اگر او فی المثل گردد در آفاق
نداند بیخبر راز نهانی
که تا اینجا نگردد عین فانی
نداند بیخبر توحید اللّه
که چون کافر بود پیوسته گمراه
اگر یابی خبر اینجا حقیقت
قدم بسپار اینجا در شریعت
خدا گردی بمعنی و بصورت
ز پیشت دور گردد هر کدورت
خدا گردی و یابی جُمله در خَود
شوی فارغ یقین از نیک و هر بد
خدا گردی و بودت در نهانی
زنددائم اناالحق جاودانی
خدا گردی تو اندر جوهر ذات
تمامت بندگی دارند ذرّات
خدا گردی و جمله بنده باشد
ز نورت سر بسر تابنده باشد
خدا گردی تو در دید خدائی
دهی مر جملگی را روشنائی
خدا گردی بکل منصور باشی
چو حق در جملگی مشهور باشی
خدا گردی و باشی ناپدیدار
ولی در جملگی آئی پدیدار
خدا گردی و باشی جاودانه
نگیرد هیچکس اینجا بهانه
خدا گردی تو اندر جمله اشیاء
ز پنهانی شوی در جمله پیدا
خدا گردی بصورت هم بمعنی
تو باشی بیشکی دنیا و عقبی
خدا گردی و بود خویش یابی
همه اینجایگه درویش یابی
چگویم این بیان هر کس نداند
ولیکن این محقق باز داند
چگویم اندر این معنی بیچون
که این معنی فتادم بی چه و چون
چگویم ذات مخفی گشتم اینجا
ز پنهانی شدم در دوست پیدا
چگویم هر صفت در معرفت من
چوهستم این زمان کُل بی صفت من
صفاتم بی صفت آمد پدیدار
حقیقت معرفت گردم نمودار
ز عین معرفت عطّار مستست
حقیقت نیست شد در جمهل هستست
دم وحدت مراتحقیق باشد
کزان سر مر مرا توفیق باشد
شدستم بیدل و جان در دل و جان
حقیقت جان ودل گشتست جانان
یقینم این زمان من جوهر یار
پدید آورده و خود ناپدیدار
نمودم مینماید سرّ توحید
گذر کردستم از تشبیه و تقلید
حقایق منکشف آرم دمادم
عیان سرّ جانان همچو خاتم
حقایق دارم از اسرار اینجا
که پیدا کردهام من یار اینجا
صفاتم ذات شد بیچون من حق
که اینجا مینمایم سرّ مطلق
صفاتم در همه کون و مکان است
که جانم این زمان کل جان جانست
دل و جانم همه جانان گرفتست
ز پیدائی همه پنهان گرفتست
چنان واصل شدم در جوهر یار
که از پیدائی من ناپدیدار
حقیقت واصلی چون خود ندیدم
که اینجا در همه من ناپدیدم
حقیقت واصلم در جوهر ذات
که اینجا میشناسم جمله ذرّات
ز من پیدا ز من پنهان شده باز
ز من جان و ز من جانان شده باز
ز من آمد ظهور این عالم جان
که من بودم در اوّل آدم جان
همه در مَن من اندر خود شده خَود
نمایم نیک و هرگز نیستم بد
همه من دارم از اصل نمودم
که من باشم یقنی و جمله بودم
دمامد رخش دارم زیر رانم
بهرجائی که میخواهم برانم
بحالم همه بحالم ایستاده
منم سالک منم واصل فتاده
چنین اسرار اینجا کس نگفتست
که حق هم گفته و هم خود شنفتست
چنین اسرار بود عاشقانست
ببر گوئی که معنی کامرانست
خراباتی شو از عین خرابی
که این معنی بیک لحظه بیابی
خراباتی شو و خود مست گردان
حقیقت نیست شو خود هست گردان
رهائی یافت زنده تا نماید
عیان قوّت و حظّی فزاید
چو هر دو نقطه خواهد بود در اصل
ز فرقت میرسد زیشان ابا اصل
یقین در اصل خود نیکو ببینی
بدانی این اگر صاحب یقینی
که اصل جان تو با صورت اینجا
نمیبُد اصل چون شیر مصفّا
چو جفتش کرد با هم در نمودار
ز اصل آمد یقین فرعی بدیدار
نمود اصل وفرع اینجا یکی بود
که بیشک در دوئی این روی بنمود
به آخر جایگه یک مسکن آمد
نمود جان حقیقت در تن آمد
یکی دان جان و صورت آخر کار
که همچون او کند آخر در اسرار
چو جانت زندهٔ اصل است بینش
نمود جسم آمد آفرینش
نه هر دو جوهر ذاتند هر یک
ولیکن بهتر آمد پیش آن یک
چو جانت بهتر آمد در نمودار
حقیقت گشت صورت ناپدیدار
چو اصل اینجایگه مر زنده باشد
که از اعیان کل بگزیده باشد
حقیقت هر دو حق بُد ازنهانی
ولیکن جان برش رازِ نهانی
چو اینجا جوهر جان نور ذاتست
فتاده در نمودار صفاتست
صفاتت روشن و جانت عیانست
ولی آن زنده گه اینجا نهانست
نهانش زان بُد اینجا تا بدانند
همه ذرّات از او حیران بمانند
ز اصلت جسم و جان بود خدایست
مدان کین هر دو بر فرع خدایست
چو اصلند این یکی ازدید اللّه
یقین دان خویشتن توحید اللّه
تو زان اصلی که وصل عاشقانست
نمودش بیشکی کون و مکانست
تو زان اصلی که بود جملگی اوست
حقیقت اوست مغز و مر توئی پوست
تو زان اصلی اگر خود باز دانی
بدان کاینجا حقیقت جان جانی
ترا این اصل اینجا وصل بنمود
حقیقت بود تو از اصل بنمود
توئی اصل تمامت آفرینش
که پیدا شد بتو اسرار بینش
توئی اصل خداوندی در اینجا
که ماندستی و در بندی در اینجا
توئی اصل از نمود نفخهٔ ذات
که خدمتکارتست این جمله ذرّات
توئی اصل حقیقت در طریقت
که پیدا آمدستی در شریعت
خدائی داری و اینجا ندیدی
از آن مخفی نمانده ناپدیدی
خدائی داری و عین نمودار
بتو شد آشکارا جمله اسرار
همه اسرارتست و تو چنین مست
بمانده زار و حیرانی و پابست
شده در عین این دنیا چنینی
کجا اسرار خود اینجا ببینی
تو در اسرار جان راهی نداری
بهرزه عمر در غم میگذاری
غم تو جملگی از بهر دنیاست
کجا میل تو اندر سوی عقبی است
اگر عقبی ترا روئی نماید
نمود جانت اینجا در رُباید
چو آخر جایت اندر سوی عقبی است
چرا میلت چنین در سوی دنیاست
چو آخر جان تو اینجاست تحقیق
طمع بُر تا بیابی عزّ و توفیق
ترا اینجا حقیقت گفتگویست
تنت گردان در این میدان چو گویست
در اینجا گوی چرخت ذرّه باشد
نمود جانت اینجا قطره باشد
حقیقت بگذر از صورت بصورت
که چیزی مینیابد بی ضرورت
چو صورت فانی آمد اندر این راه
چو مردان باش از توحید آگاه
دمی این دم مزن بی سرّ توحید
نظر میکن تو اندر دیدهٔ دید
طلب میکن که روزی برگشاید
تر این راز اینجاگه نماید
چو بگشاید درت ناگاه اینجا
شوی یکبارگی آگاه اینجا
چو بگشاید درت در سرّ اسرار
وجود خویش بینی ناپدیدار
چو بگشاید درت درعین توحید
نگنجد هیچ اینجا گاه تقلید
چو بگشاید درت در اندرون آی
نمود خویشتن اینجای بنمای
چو بگشاید درت مانند منصور
شوی در جزو و کل نور علی نور
چو بگشاید درت از اصل آغاز
ببینی مسکن جان عاقبت باز
چو بگشاید درت کلّی خدا گرد
ز بود جسم و جان کلّی جداگرد
چو بگشاید درت حق بین تو درخویش
نمود پردهها بردار از پیش
تو اندر پرده اکنون ماندهٔ باز
چو واصل آمدی پرده برانداز
در این پرده نهان مانند خورشید
طلب کن نور ذات اینجا تو جاوید
ز نور ذات برخوردار میباش
ز پرده دائما بیزار میباش
چو خواهی تو که اینجا پرده بازی
رها کن این زمان این پرده بازی
فناباش و فنابگزین تو اینجا
حقیقت در فنا بودست یکتا
نمود تو ز جمله گرچه پیداست
نمودت از فنا اینجا هویداست
یقین بشناس حق اندر فنایت
که آمد مرفنا عین بقایت
فنا آمد بقای جمله مردان
فنا را دان حقیقت جان جانان
همه اینجا فنا خواهیم بودن
همه در عین کل خواهیم بودن
فنا شو در صفات و نور حق باش
حقیقت در عیان منصور حق باش
فنا شو همچو مردان اندر این سرّ
برافکن این زمان اسرار ظاهر
اگرچه ظاهرت اوّل فنا بود
حقیقت آن زمان عین خدا بود
نمود ظاهر آمد اندر اینجا
دگر باطن شود از این مسمّا
چوباطن گرددت اینجا حقیقت
یکی باشد نمودار شریعت
بدانی آن زمان کاینجا چه بوداست
که ازتو جملگی گفت و شنوداست
همه قائم بتوست و تو نهٔ خَود
کنون بشنو زمن ای مرد بِخَرد
نهان شو همچو مردان اندر این راه
که تا گردی عیان قل هو اللّه
نهان شو همچو مردان در صفاتت
نگه کن آنگهی در دید ذاتت
خراباتی شو و جامی تو درکش
برون آ این زمان از آب و آتش
خراباتی شو و و بر باد ده نار
ز بودِ کفرِ جان بر بند زنّار
خراباتی شو و شوری برانگیز
حقیقت آب را بر خاک تن ریز
خراباتی شو و اسرار بشنو
دمادم در یکی تکرار بشنو
خراباتی شو و جانان طلب کن
نمود او یقین از جان طلب کن
خراباتی شو و درکش سه تا جام
نمود خود نگه کن در سرانجام
خراباتی شو و رند جهان شو
دو روزی خود نمای عاشقان شو
خراباتی شو و رسوا شو اینجا
ز بودِ بودِ خود شیدا شو اینجا
خراباتی شو و رُخها سیه کن
دمادم عشقبازی در کنه کن
خراباتی شو و شو ننگ عالم
بخود زن جمله خاک و سنگ عالم
خراباتی شو و آتش برافروز
نمود جسم خود اینجا تو میسوز
خراباتی شو اینجا در خرابات
رها کن مسجد و زهد و مناجات
خراباتی شو و در کل فنا گرد
تو با مردان حقیقت آشناگرد
خراباتی شو و خود را تو بردار
کن اینجاگاه سرّ خود نگهدار
اگر خواهی که اینجا رازگوئی
نمود دوست اینجا بازگوئی
جز این معنی که من گویم مگو حق
چو منصور اندر اینجا زن اناالحق
اناالحق زن مبین خود را به جز یار
میندیش اندر اینجاگه ز اغیار
اناالحق زن جهان جاودان شو
ز دید خویش بی نام و نشان شو
اناالحق زن تو اندر عالم دل
بجمله بر گُشا این راز مشکل
اناالحق زن تو چون فرعون پنهان
که او هم دیده بُد تحقیق جانان
اناالحق زن تو همچون من رآنی
حقیقت بازدان اینجا که آنی
اناالحق زن تو چون موسی نهان شو
ز دیدخویش بی نام ونشان شو
اناالحق زن تو مانند شجر زود
یقین موسای جان را ده خبر زود
اناالحق زن تو چون منصور بردار
که اینجاگاه باشی تو نمودار
اناالحق زن تو و فارغ یقین باش
عیان بود عشق و کفر و دین باش
یقین درکافری زنّار معنی
ببند و زود از او بردار معنی
یقین در کافری اسرار برگوی
که سرگردان شدی در ذات چون گوی
یقین در کافری اینجا قدم زن
نمود جمله اشیا بر عدم زن
یقین در کافری برگو اناالحق
نه باطل باش الّا جملگی حق
یقین حق مبین جز حق میندیش
بجز حق جملگی بردار از پیش
یقین حق بین و نور جاودانی
نشان بین خویش را عین نشانی
خدا را دان اگر صاحب صفاتی
اناالحق زن که کلّی عین ذاتی
در اینجاشو تو واصل پیش مردان
بلای عشق یابی رخ مگردان
زناکامی اگر صاحب یقینی
بلای عشق و رسوائی گزینی
برسوائی دراندازی تو خود را
شوی فارغ بکل ازنیک و بد را
برسوائی قدم زن هر دمی تو
مبین اینجایگه نامحرمی تو
همه محرم شناس اندر جفایت
وزایشان کش نمودار بلایت
یکی دان جملگی راتو در آزار
نهادخویشتن راتو میازار
یکی دان جملگی مر جوهر خویش
نمودار دوئی بردار از پیش
یکی دان جملگی را در نظر تو
مباش اینجا حقیقت بیخبر تو
یکی دان جملگی رادر صفاتت
ولیکن خویشتن بین نور ذاتت
یکی دان جملگی را در حقیقت
که تو آوردهای شان در طبیعت
یکی دان جملگی را و یکی بین
همه در خویشتن تو مر یکی بین
یکی دان جملگی از جوهر ذات
که پیداشان تو کردستی ز ذرّات
بگو اینجا حقیقت آشکاره
اناالحق گر کنندت پاره پاره
بگو اینجا بری جمله حقایق
مپرس از فعل و گفتار دقایق
بگو اینجا حقیقت لااله است
که او داری میان جان پناهست
برو گر هست اینجا خود نهٔ تو
بگو تا کیست اینجاگه توئی تو
توئی اصل و توئی اینجایگه فرع
توئی اصل حقیقت نیز هم فرع
توئی اصل و تمامت هرچه دیدی
حقیقت زان نمود دید دیدی
چو گفتی راز خود در نزد جمله
کند در فعل پنهان جمله جمله
مپرس و شاد باش از جمله آزاد
همه مانند خاکی ده تو بر باد
در اینجا رازگوی و باز جایت
شو و بین ابتدا و انتهایت
در اینجا سیرزن اسرار خود تو
که راندستی قلم بر نیک و بد تو
در اینجا سیرزن در هستی خویش
حقیقت خویش بین در هستی خویش
در اینجا سیرزن اسرار جمله
که تو داری توئی اسرار جمله
در اینجا سیرزن باشد نمودار
که آوردی تو از خودشان پدیدار
در اینجا سیرزن احوال عالم
که پیدا گشته شد هم از تو آدم
در اینجا سیرزن ذات فعالت
ز ماضی دان تو مستقبل ز حالت
خبر یاب ارچه جمله عاقلانند
بگو اسرار خود تا جمله دانند
بگو اسرار خود چون گفته باشی
حقیقت دُرّ معنی سُفته باشی
تو خودگوئی وز خود هم بجوئی
که خود بشنیده باشی خود بگوئی
تو خودگوئی کسی دیگر نباشد
حقیقت جمله خیر و شر نباشد
تو خود گوئی ز خود حق دیده باشی
عیان خویشتن بگزیده باشی
بلا از خویش بین و ز غیر منگر
که اینجا غیر نیست و سیر منگر
بلا از خویش بین و تن فروده
اگر تو عاشقی کل داد او ده
بلا از خویش بین صورت رها کن
از این آلودگی خود با صفا کن
بلا از خویش بین اندر سوی دار
شو و خود کن ز اسرارت نمودار
بلا از خویش بین و جان برافشان
که تاجانت شود دیدار جانان
بلا از خویش بین کاینجا لقایست
لقای دوست در عین بلایست
بلا از خویش بین ای واصل یار
که این باشد حقیقت حاصل یار
بلا از خویش بین از دید صورت
چنین افتاد در اوّل ضرورت
چنین خواهد بدن در آخر کار
که ویرانی پذیرد نقش پرگار
چنین باشد چنین خواهد بدن کار
که ویران گردد این جمله بیکبار
چنین خواهد بُدن در سرّ اوّل
که این صورت شود آخر مبدّل
چنین خواهد بدن گر راز دانی
سزد کین جمله معنی بازدانی
نخواهد ماند جزدلدار تحقیق
نمیبینیم به جز او سرّ توفیق
اگر مرد رهی اینجا بلاکش
بلا مانند جمله انبیاکش
اگر جمله بلای دید ایشان
کشی اینجایگه توحید ایشان
ترا پیدا شود مانند منصور
یکی گردد حقیقت جاودان نور
تو باشی در همه چیزی نمودار
کز این سانست سرّ عشق تکرار دمادم در
یکی میآید ای دوست
طلب کن مغز و بگذر زود از پوست
دمادم در یکی میگویمت من
دوای درد و دل میجویمت من
دواکن خویشتن را زین نمودار
که باشد آخر کارت دوا یار
طبیعت درد جان دلدار باشد
شفای جانِ تو هم یار باشد
دوای درد جان چبود بلایش
بلا دیدند مردان بس لقایش
شد ایشان را همی روشن حقیقت
که بسپردند کلّی در شریعت
دل و جان سوی یار و یار گشتند
تمامت صاحب اسرار گشتند
تو ترک جان کن و جانان یقین بین
ز کفر و عقل و عشق و سرّ و دین بین
که اینجا جملگی بند حجابست
ولیکن شرع در عین حسابست
تو ترک جان کن و دلدار دریاب
در اینجاگه حقیقت یار دریاب
تو ترک جان کن و جانان ببین کل
نمود عشق او آسان ببین کل
تو ترک جان کن اینجا همچو منصور
اناالحق گوی از نزدیک وز دور
تو نزدیکی ولی از خویش دوری
حقیقت ظلمت و در عین نوری
ترا چندان در این ره پیش بینی
نیامد تانمود جان ببینی
ترا چندان در اینجاگفت و گویست
که دل گردان شده مانند گویست
ترا چندان در این ره باز ماندست
که جانت پر ز حرص و آز ماندست
ترا چندین در این ره کفر و دین است
کجا دید ترا عین الیقین است
ترا چندین در این ره گفتم ای جان
که بیش از پیش مر خود را مرنجان
بلاها میکشی از نفس مردار
گرفته آینه دل جمله زنگار
بلاها میکشی از خوی بد تو
بدوزخ باز مانی تا ابد تو
اگر این نفس اینجاگه بسوزی
بمانده غافل اندر خود هنوزی
اگر این نفس بر تو چیره گردد
نمود عشق اینجا تیره گردد
بیابی آنچه که گم کردهٔ تست
چه دانی تا چه اندر پردهٔ تست
بنادانی گرفتار اندر اینجا
حقیقت خویش آزاری در اینجا
بنادانی ندیدی یار خود تو
فتادستی چنین در نیک و بد تو
بنادانی چنین مغرور ماندی
تو از دیدار جانان دور ماندی
بنادانی بشد بر باد ناگاه
بشد عمر و ندیدستی رخ شاه
بنادانی بسی کردی جهولی
در این دنیای دون در کل فضولی
بنادانی گرفتار آمدت جان
بماندی مبتلا در بند و زندان
بنادانی ز دانائی خبر تو
نداری و فتادستی بسر تو
به نادانی رهی آنجا ببردی
میان آب حیوان تشنه مردی
بنادانی لب آب حیاتی
نمیدانی و مانده در مماتی
بنادانی چو داری آب حیوان
چرا غافل شدی مانند حیوان
بنادانی چرا در ظلمت تن
نمیابی حقیقت آب روشن
تو داری آب حیوان اندر این دل
گشاده گشته بر تو راز مشکل
تو داری چشمهٔ حیوان بَرِ خود
حقیقت گردی اینجا رهبر خود
چرا غافل شدی ای خضر دریاب
که اینجا آب حیوانست خور آب
در این ظلمت تو ای خضر حقیقی
که با الیاس جانت هم رفیقی
ببین هان چشمهٔ معنی بخور آب
دمی الیاس را از عشق دریاب
تو داری باطن سرّ معانی
بخور آب و بده او را عیانی
چو هر دو در صفت دارند معنی
نمود عالم عشقست تقوی
شما را هر دو دیدار است باقی
که در ظلمت شما را دوست ساقی
بود ای جان دمی معنیّ اسرار
شود این لحظه تو پندم نگهدار
چو علم کل ترا کل متّصف شد
تنت باجان و جانان منتصف شد
تو خوردی آب حیوان اندر اینجا
نَمیری تا ابد پنهان در اینجا
ز جسم عالمی بر آفرینش
تو داری در نهان عین الیقینش
یقین داری که بود حق تو دیدی
ز علم اینجا بکام دل رسیدی
ز علم اینجا زدی دم در یکی تو
خدا را یافتی خود بیشکی تو
ز علم اینجا زدی دم همچو حلّاج
ندادی بر سرت از دست شد تاج
ز علم اینجا زدی دم همچو او تو
ندیدی هیچ بد الّا نکوتو
در این دم عالم معنی تو داری
حقیقت دنیا و عقبی تو داری
در این دم آندمِ اوّل ز جانت
دمادم روح میآرد عیانت
در این دم ایندمِ عین الیقین است
که اوّل بود دیدی آخر این است
در این تن جوهری داری نگهدار
بر عاشق تو میکن آن نگهدار
در این دم نیست کلّی نفخهٔ صور
که اینجا میدهی نزدیکی ودور
مشو چون این دمت اللّه بخشید
ترااز خود دلِ آگاه بخشید
ترا بخشایش و اسرار آنجاست
حقیقت دریکی تکرار آنجاست
تراملک است و مال و جاه دایم
که داری ذات هستی نور قائم
بذات حق شدی اکنون مبرّا
رموز عشق بگشادی هویدا
ز ذاتی و صفاتت هست غافل
صفات وفعل تو هم گشت واصل
صفات و فعل تو ذات قدیمند
از آن اینجایگه بی خوف و بیمند
صفات و فعل تو دیدارجانست
ز چشم آفرینش آن نهانست
صفات و فعل تو اندر اناالحق
ز دید اینجای گشتند راز مطلق
صفات و فعل تو دیدار آمد
حقیقت جملگی انوار آمد
صفات و فعل تو اللّه خواهد
شدند تحقیق میچیزی نکاهد
صفات و فعل تو خدا شدن نور
محیط جملهٔ اشیا و مشهور
صفات و فعل تو گردان نور است
از آن واصل شده اندر حضور است
صفات و فعل تو آمد منزّه
که کرده است اندر این معنیّ تو ره
صفات و فعل تو پرده چو برداشت
بدید اسرار و آنگه دیده برداشت
حقیقت عشق تو اینجا صفاتت
صفاتت محو شد اعیان ذاتت
صفات نور دارد در نمودار
کسی باید که یابد این نمودار
صفاتت برتر از دیدار دیدم
حقیقت جملگی اسرار دیدم
صفاتت ذات و ذاتت جان و دل شد
دل عشاق دیدت دید دل شد
تمامت مشکلات اینجا یقین است
کسی داند که از تو پیش بین است
ز تو پیدا، ز تو پنهان تمامت
همه از جان و دل گشته غلامت
غلامت شد در اینجا هر چه پیداست
ز تو آمد شد آخر نیز یکتا است
بتو در آخر و اوّل بدیدن
همه از تو بذات تو رسیدن
بتو زنده است جسم و جان عشاق
که ذات تست اندر جانها طاق
بهر معنی که گویم بهتر از آن
دگر میآئی ای اسرار پنهان
مکن پنهان نمودت آشکارا
کن اینجا و مکن ضایع تو ما را
مکن پنهان که فاشت این نمودت
بر عطّار بیشک بود بودت
مکن پنهان ورا در آخر کار
که تااینجا شوی کلّی پدیدار
تو پیدا کردی او را در بر خویش
توئی تحقیق او را رهبر خویش
نهان خواهیش کردن آخر کار
که تا اینجا شوی کلّی پدیدار
تو میدانی مراد جانم ای جان
که از تو یافتم اسرار پنهان
تو میدانی امید جان چه دارم
که آونگم کنی در عین دارم
تو بردارم کنی اینجا چو مشهور
تو گردانی مرا در جمله منصور
ز تو گریانم و وز تو شده من
بدیدار یقین از تو شده من
تو بنمودی مرا اسرار توحید
ز خود کردی مرا اینجای جاوید
ز دیدارت چنان حیران و مستم
که جامت اوفتاد اینجا زدستم
ز دیدارت همه دیدار دارم
که هر لحظه بسی اسرار دارم
ز دیدارت چنان مدهوشم ای جان
که بیخود مینویسم راز پنهان
ز دیدارت پدید اینجا بکاغذ
برم یکسانست اینجا نیک با بد
تو دارم در جهان و کس ندارم
که عمری سوی دیدت میگذارم
تو دارم هیچ اینجا نیست جانا
ز دید تو همه یکّی است جانا
یکی دیدم ترا بیمثل و مانند
که یکتا مر ترا هر لحظه خوانند
یکی دیدم که بی همتائی اینجا
منزّه در همه یکتائی اینجا
یکی دیدم صفات ذات اول
که جان دانست اینجا راز مشکل
یکی دیدم صفات لامکانت
که کردستی ز خود عین العیانت
یکی دیدم که ازتو گشت ظاهر
همه در تو تو اندر جمله قادر
یکی دیدم که بیچونی و بی چه
در این معنی چه داری جملگی چه
تو سلطانی و جمله بندگانند
بجز تو هیچ اگرچه میندانند
ز یکتائی ترا بشناختستم
ز تو در تو تمامت باختستم
ز یکتائی ترا دیدم حقیقت
سپردم من ترا اینجا طریقت
ز یکی دیدمت اندر یکیام
ز تو قائم شده من بیشکیام
ز یکی دیدمت اینجا نمودت
درون خویشتن من بود بودت
ز یکی دیدمت اینجا نهانی
زدم دم بیشکی از تو معانی
مرا شد منکشف از اهل ذاتت
که بشنفتم بسی دید صفاتت
گمانم بود اوّل بی یقین من
بدم غافل ز راز اوّلین من
گمانم بُد یقین شد آخر کار
چو در جانم شدی اینجا پدیدار
گمانم بُد ولی تحقیق دیدم
ز بخت اینجا بکام دل رسیدم
گمانم رفت واصل کردیم کل
همه امّید حاصل کردیم کل
گمانم رفت اینجا در یقینم
تو هستی اوّلین و آخرینم
گمانم رفت ای جان خود نمودی
گره از کارم اینجا برگشودی
گمانم رفت دیدم رویت ای جان
گذرکردم کنون درکویت ای جان
درونِ خانهٔ تو تاختم من
نمود خویشتن در باختم من
زهی حسن تو نور روی خورشید
که در وی محو گشته سایه جاوید
زهی حسن تو نور جمله آفاق
فتاده لون او و خویشتن طاق
زهی حسن تو مغز جان عشّاق
نواها بر زده بر کلّ آفاق
زهی حسن تو داده ماه را نور
که در آفاق او دیدیم مشهور
زهی نور تجلّی در دل و جان
فکنده عاشقان بیجان بسا جان
زهی نورت یقینِ جان و دل شد
از آن این مشکلاتِ جمله حل شد
که نورت روشنست و چشم تاریک
فتاده در برت چون موی باریک
ز نورت پرتوی بر جانم افتاد
رموز جملگی اینجای بگشاد
ز نورت پرتوی در وادی جان
فتاد و یافت بس موسیّ عمران
ترا اندر تجلّی آشکاره
اگرچه کوه تن شد پاره پاره
ز نورت جز نمودی نیست جانا
چگویم چونکه سودی نیست جانا
بهر رازی که میگویم ترا من
برِ آفاق در اسرارِ روشن
همی ترسم که پنهانم کنی تو
در آخر عهد جانم بشکنی تو
نمودار الستم فاش گردان
مرا ای جان و دل ضایع مگردان
نمودار الستم آنچه گفتی
که خود گفتی وهم مر خود شنفتی
یقین دانم تو من چیزی ندانم
تو پیوستی و گفتی حق آنم
کمالت در دل و جان یافتهستم
چو برق اندر رهت بشتافتهستم
کمالت در خود ای جانم یقین شد
که دید اوّلین و آخرین شد
کمالت در دل و جانم پدید است
ولی صورت ز چشمم ناپدیداست
کمالت در دل و جانم عیانست
نموددیدت ازجمله نهانست
کمالت یافتم نقصان شدستم
صور یکبارگی پنهان شدستم
کمالت یافتم ای جوهر ذات
بتو پنهان شدم اینجا ز ذرّات
کمالت یافتم بیچون چرائی
از آن کاینجا چگونه در لقائی
کمالت یافتم من ناتوانم
که در دیدارتو کلّی نهانم
کمالت یافتم بی مثل و مانند
ز صورت هر کسی اینجا ندانند
کمالت در وصال جان نهانی
چگویم پیش از این اکنون تو دانی
کمال تو تو میدانی یقین بس
که هستی اوّلین و آخرین بس
کمال نقد میدانی که چونست
که ازمعنی و از صورت برونست
کمال تو تو میدانی که هستی
درون جان ودل کلّی نشستی
که داند وصف کرد اینجای در خود
که یکسانست اینجا نیک با بد
که داند وصفت ای جانها بتو شاد
که از تو شد جهان جانم آزاد
که داند تا چه چیزی وز کجائی
همی دانم که در عین لقائی
که داند وصفت اینجا کردن ای جان
که پیدائی حقیقت مانده پنهان
که داند راه بردن نیز سویت
همه سرگشته اندر خاک کویت
که داند شرح وصفت در بیان گفت
که بتواند بیان هر زبان گفت
که بتواند صفاتت وصف کردن
کجا جان سوی ذاتت راه بردن
ندانم هم تو دانی اوّل کار
در آخر کردهٔ خود را پدیدار
در آخر روی خود اینجا نمودی
نبودی فاش اکنون فاش بودی
در آخر ذات پاکت باز دیدم
ز نور ذات تو اینجا رسیدم
در آخر واصلم خواهی تو کردن
که بنهادستمت ای دوست گردن
قبولش کن که دیدستت نهانی
دم تو زد دمادم در معانی
قبولش کن مران از حضرت خود
ببخشش اندر اینجا قربت خود
قبولش کن که زار و ناتوانست
فتاده خوار و رسوای جهانست
قبولش کن که دیدار تو دید است
کنون در دید دیدت ناپدیدست
قبولش کن در آخر ای همه تو
که در آخر تو داری سر همه تو
حجاب آخر مرا بردار از پیش
که هستم جان و دل اینجایگه ریش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این اثر به جستجوی معانی عمیق عشق و حقیقت میپردازد. او به تجربههای روحانی خود اشاره میکند و از کشف اسرار توحید و یگانگی با خدا سخن میگوید. او به بیان این نکته میپردازد که در بینشانی و فنا، حقیقت نهفته است و آنچه انسان را از خدا دور میکند، تعلقات مادی و دنیوی است.
شاعر متذکر میشود که برای دستیابی به حقیقت، باید از قید و بندهای دنیوی رها شد و به عالم درون خود مراجعه کرد. او میگوید که تنها با اندیشیدن به عشق و توحید میتوان به حقیقت و معرفت واقعی دست یافت.
در نهایت، شاعر به اتحاد وجودی با خدا و ناپدید شدن در او اشاره میکند و میخواهد که همگان به این آگاهی برسند که در عمق وجودشان یک حقیقت واحد نهفته است که باید کشف شود. بنابراین، او دعوت به خرابی از خود و روی آوردن به عشق الهی میکند تا در این راستا به حقیقت و کمال برسند.
هوش مصنوعی: شبلی، عارف و عاشق سالخورده، میگوید که بارها در دنیای اطراف و در سفرهای مختلف گشته و تجربههای زیادی کسب کرده است.
هوش مصنوعی: من تلاش زیادی کردم و بیوقفه به پیش رفتم تا اینکه توانستم روح و جانم را تازه و پر انرژی کنم.
هوش مصنوعی: در پی نشانهای در جهان روح میگردم تا بتوانم از رازهای پنهان بویی بگیرم.
هوش مصنوعی: به دنبال نشانی بودم، اما وقتی دقیقتر نگاه کردم، متوجه شدم که چیزی جز عدم نشانهای نمیبینم.
هوش مصنوعی: من در جایی که همه چیز نامعلوم و بی نشانه بود، توانستم روشنی و وضوحی را پیدا کنم.
هوش مصنوعی: ما تمامی آثار و نشانهها را ناپدید خواهیم کرد، مگر اینکه کسی وجود داشته باشد که بخواهد این ناپدید شدن را متوقف کند.
هوش مصنوعی: به جمع مردان نیکو دلی برو و در دل و جان خود جا کن تا بتوانی به تمام رازهای نهفته پی ببری.
هوش مصنوعی: وقتی که از دنیا و مظاهر آن بگذری و به مقام باقی و جاودان برسید، بهعنوان منبعی از زندگی و شور و شوق برای همهی موجودات خواهی بود.
هوش مصنوعی: ببین چگونه جام جم در وجودش حقیقت را به وضوح نمایان کرده و حتی کوچکترین اجزاء را از آغاز نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: اگر تو از آنجا که هستی چیزی بنوشی، به وضوح همه چیز برایت روشن میشود و در عین حال در سکوت قرار میگیری.
هوش مصنوعی: اینجا مانند مردان، جرعهات را بنوش و درنگ نکن. از چار و پنج (نوشیدنیها) چیزی در اینجا نداریم؛ تو باید با شش (معنای دیگر یا یک حالت خاص) بگذاری.
هوش مصنوعی: تمام موجودات به فنا میروند، اما تو ای مظهر حقیقت، آنچنان درخشان هستی که راز پایداری و بقا را بهروشنی به نمایش گذاشتهای.
هوش مصنوعی: همه خود را غرق تماشای محبوب کن، زیرا این کار، به یقین اسرار محبوب را فاش میکند.
هوش مصنوعی: همه چیز را فراموش کن و تنها در خود غرق شو، سپس حقیقت مطلق را بیان کن و رازهای هستی را بگو.
هوش مصنوعی: بیان میکند که به حقیقت خود بپرداز و از تمامی موانع و حجابهای ابتدایی و انتهایی عبور کن.
هوش مصنوعی: وقتی که باوری عمیق و واقعی درباره حق را مشاهده کردی، مطمئن باش که عشق تو فراتر از مسائل دینی و مذهبی است.
هوش مصنوعی: به راستی که حقیقت را بیان کن و در دنیای یقین به مقام سلطنت برس. همواره در درون خود، این حقیقت را بشناس.
هوش مصنوعی: به یقین در اینجا مانند منصور باش که از تاریکی به نور تبدیل میشوی.
هوش مصنوعی: یقین را بشناس و به معشوق نگاه کن، من هر لحظه خبر تو را در اینجا میدهم.
هوش مصنوعی: خبر از جسم و جان رسیده، اما کسی که از آن خبر ندارد، نمیداند این موضوع چیست.
هوش مصنوعی: کسی که از رازهای توحید آگاه نیست و تنها از روی تقلید مینگرد، نمیتواند درک واقعی از آن داشته باشد.
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت خداوند بیخبر است، نمیداند که آن ذات بزرگ همیشه در حال جدایی و دوری از ماست.
هوش مصنوعی: کسی که از رازهای عمیق و پیچیده بیخبر است، همیشه در حالت عدم درک و فهم واقعیات باقی میماند و نمیداند که در چه وضعیتی قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر کسی از رازهای عاشقان بیخبر باشد، حتی اگر در دنیا به طور مثال در تمام نقاط باشد، باز هم نمیتواند آن اسرار را درک کند.
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت درونی بیخبر است، نمیتواند به عمق مسایل پی ببرد و تا زمانی که به این درک نرسد، نمیتواند به تجربه واقعی دست یابد.
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت خداوند بیخبر است، مانند کافری است که همیشه در گمراهی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: اگر خبری از اینجا پیدا کنی، پا به اینجا بگذار و در دین و شریعت قدم بزن.
هوش مصنوعی: اگر با خداوند به معنای واقعی ارتباط برقرار کنی، هر نوع ناخالصی و سختی از پیش تو دور خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر انسان به خداوند نزدیک شود و در خود غرق شود، از تمام خوبیها و بدیها رها خواهد شد و به یقین میرسد.
هوش مصنوعی: خداوند دایمی و پنهان است، و در اصل وجودش زوال ناپذیر و جاودانه است.
هوش مصنوعی: وجود تو در حقیقت خود، نشانگر خداوندی است و تمامی ذرات عالم به خاطر تو و به خاطر بندگی در این وجود وجود دارند.
هوش مصنوعی: خداوند خود نور است و تمامی بندگان او از نور وجودش تابناک و درخشان هستند.
هوش مصنوعی: تو چون خداوند را دیدهای، به دیگران نور و روشنایی میبخشی.
هوش مصنوعی: اگر خداوند را در دل پذیرفته باشی، باید در همه جا معروف و شناختهشده باشی، مانند حقیقت که در همه جا واضح و آشکار است.
هوش مصنوعی: خداوند همچون گردی است که هرچند نمیتوان آن را دید، اما در تمام موجودات و پدیدهها حضور دارد و خود را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: اگر خداوندی باشی و دائمی و همیشه بمانی، هیچ فردی در این دنیا نمیتواند بهانهای برای ناپایداری و گذرایی زندگی بیاورد.
هوش مصنوعی: خداوند در همه چیز وجود دارد و در هر چیزی پنهان است. او در عین حال میتواند در کنار همگان و در هر جایی نمایان باشد.
هوش مصنوعی: به خداوندی مانند او تبدیل شو و شبیه به او باش تا اینکه در این دنیا و آن دنیا شایستگیها را به دست آوری.
هوش مصنوعی: خداوند، تو دور نیستی و با او آشنا میشوی، همهجا میتوانی جستجو کنی و در هر جایی که بروی، به سادگی میتوانی او را بیابی.
هوش مصنوعی: میخواهم بگویم که شاید خیلیها نتوانند این موضوع را درک کنند، اما افرادی که در این زمینه تخصص دارند، به خوبی آن را میفهمند.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که چگونه میتوانم درباره این مفهوم صحبت کنم، در حالی که خودم در این مفهوم غوطهور شدهام و نمیتوانم به سادگی از آن بگذرم.
هوش مصنوعی: چطور بگویم که به خاطر پنهانیام در اینجا، به دوست نزدیکتر شدم و وجود واقعیام نمایان گردید.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم اوصاف و ویژگیهای خود را به اطلاع برسانم در حالی که در این لحظه، به خاطر عشق به حقیقت، از همه صفات خالیام؟
هوش مصنوعی: در این مصرع، شاعر بیان میکند که وقتی خصوصیات و ویژگیهایم نمایان شد، به شناخت حقیقی و درک عمیقی از موضوعات رسیدم. به عبارتی، از طریق فهم و آشکار شدن صفات واقعی خود، به حقیقت و معرفت دست یافتم.
هوش مصنوعی: از چشم حقیقت، چیزهای بسیاری که به نظر میرسد وجود دارند، در واقع وجود ندارند و در دنیای ظاهری تنها در جایی مبهم و نامشخص به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در لحظهای که اتحاد و یکپارچگی به حقیقت میرسد، از آن نقطه عطف، برای من نیز فرصتی فراهم میشود.
هوش مصنوعی: دل بیقرار است و جان در دل میتپد. حقیقت وجود، جان و دل را متوجه معشوق کرده است.
هوش مصنوعی: من مطمئنم که در این لحظه، وجود معشوق در روح و جانم تجلی یافته، اما خود او در عالم غیبت به سر میبرد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که درک حقیقت توحید را به وضوح نشان دادهام و از مقایسه و تقلید دور شدهام.
هوش مصنوعی: هر لحظه را حقیقتها را برایتان فاش میکنم و راز جانان را مانند یک نگین بینظیر نشان میدهم.
هوش مصنوعی: من اطلاعات و حقایق زیادی دربارهٔ اسرار این مکان دارم که از طریق آنها به دوستی و همراهی با اینجا رسیدهام.
هوش مصنوعی: صفات من به گونهای یکپارچه و بدون تغییر شده است، بهطوری که من در اینجا حقیقت مطلق را نمایش میدهم.
هوش مصنوعی: صفات من در همه جای این جهان وجود دارد، زیرا در این لحظه، جانم تمام وجودم را سرشار از زندگی کرده است.
هوش مصنوعی: دل و جان من تماماً به معشوق سپرده شده است و از او که پنهان است، به شدت شگفتزده و مجذوب هستم.
هوش مصنوعی: من به قدری در عمق وجود یار فرو رفتم که به طور کامل از خودم و هویتم ناپدید شدم.
هوش مصنوعی: من هیچ چیزی را که حقیقت و واقعیت باشد ندیدم، به همین خاطر در اینجا همه چیز برای من ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: من به حقیقتی عمیق و درونی رسیدهام که در ذات خودم میشناسم و به طور کامل با تمام اجزای وجودم آشنا هستم.
هوش مصنوعی: از من، هم در حالت روشن و هم در حالت پنهان، دوباره بازگشته است؛ هم جان من و هم محبوب من.
هوش مصنوعی: ظهور این دنیای روحانی از من است، زیرا من در ابتدای خلقت آدم روح بودم.
هوش مصنوعی: همه درون خود را در من میبینند و من همیشه خوب به نظر میآیم و هرگز بد نیستم.
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را از اصل خود به نمایش گذاشتهام تا به یقین برسم که من هستم و همه چیز در وجود من گرد آمده است.
هوش مصنوعی: من اسبی دارم که آن را زیر رانم سوار میشوم و در هر جا که بخواهم میتوانم به حرکت درآورم.
هوش مصنوعی: حال من به شدت آشفتگی است و در این شرایط، من در حالتی هستم که قدمهایم را برداشتهام و در مسیر سیر و سلوک قرار دارم. در عین حال، به مقصد نزدیک شدهام اما همچنان در مشکلات و چالشها دست و پنجه نرم میکنم.
هوش مصنوعی: اینجا هیچکس از این رازها چیزی نگفته است، چراکه هم خدای حق این مطالب را بیان کرده و هم خود او آنها را شنیده است.
هوش مصنوعی: عاشقان از رازهایی برخوردارند که تنها خودشان میدانند. در اینجا به این اشاره شده که مثل این است که اگر کسی بخواهد به زبانی دیگر بگوید، به نوعی ناامیدی در زندگی را درک نخواهد کرد.
هوش مصنوعی: خود را به دنیای خراباتیان بسپار، زیرا در همین خرابی است که میتوانی معنای واقعی زندگی را در یک لحظه درک کنی.
هوش مصنوعی: به خودت اجازه بده که از قید و بندهای معمولی رها شوی و به عمق واقعیتها پی ببری. خودت را در این مسیر غرق کن و به جستجوی وجود واقعیات بپرداز.
هوش مصنوعی: زندهای که آزاد شود، قدرت و بختش به وضوح نمایان میشود و برکتش افزون میگردد.
هوش مصنوعی: اگر در اصل دو نقطه در کنار هم قرار گیرند، جدایی آنها سبب میشود که در نهایت از یکدیگر فاصله بگیرند.
هوش مصنوعی: اگر به یقین واقعی دست یابی، در ماهیت آن خیر و نیکی را خواهی دید، به شرطی که خودت صاحب یقین باشی.
هوش مصنوعی: وجود واقعی تو فراتر از ظاهر و شکل است؛ همانطور که شیر ناب و خالص چیزی فراتر از شکل ظاهریاش دارد.
هوش مصنوعی: وقتی دو چیز با هم ترکیب شوند، آنچه که از ریشه و اصل میآید، به وضوح در نمایش آنها دیده میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا، نمود و ظاهر چیزی وجود دارد که نشان میدهد اصل و فرع به یکدیگر پیوستهاند و در واقع این دوگانگی وجود ندارد، بلکه حقیقتی واحد و بیکران را در خود منعکس کردهاند.
هوش مصنوعی: به پایان راه، مکان جدیدی برای سکونت پیدا کرد و روح حقیقی در بدن حاضر شد.
هوش مصنوعی: یک نفر را بشناس که جان و جسمش در نهایت کار، به مانند او به رازهای پنهان دست یابد.
هوش مصنوعی: وقتی روح تو از حقیقت زنده است، بدین ترتیب جسم ظاهر شده و خلقت شکل میگیرد.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر دو چیز، ماهیتهای متفاوتی دارند و هر کدام به نوعی منحصر به فرد هستند، اما یکی از آنها در مقایسه با دیگری، برتری خاصی دارد که آن را متمایز میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که وجودت بهتر شد، حقیقت خودش را نشان میدهد و فرمهای ظاهری از بین میروند.
هوش مصنوعی: هرگاه که ریشه و اصل این مکان زنده و فعال باشد، بهطور طبیعی برگزیده و برتر از سایر چیزها خواهد بود.
هوش مصنوعی: هر دو حقیقت از گذشتههای دور وجود داشتهاند، اما جان و روح به یک راز پنهان اشاره دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا، جوهر روح و ماهیت اصلی که نور وجود است، در شکل ظاهری ویژگیها و صفات مختلفی ظهور کرده است.
هوش مصنوعی: ویژگیها و صفات تو واضح و آشکار است و روح تو نیز نمایان است، اما آن زندگی حقیقی که در آن وجود دارد، در اینجا پنهان است.
هوش مصنوعی: اینجا وجود او به گونهای پنهان است که باعث میشود تمام ذرات عالم از او شگفتزده و حیرتزده باقی بمانند.
هوش مصنوعی: از ریشهات که خداوند است، جسم و جان تو هم به او تعلق دارند. پس گمان نکن که این دو، مستقل از خداوند هستند، زیرا هر دو وابسته به او هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به ما یادآوری میکند که همه چیز از دید خداوند منشأ و اصل دارد. بنابراین، هر فرد باید با شناخت عمیق از خود و جهان، به یگانگی خداوند ایمان داشته باشد و به توحید توجه کند.
هوش مصنوعی: تو از آن حقیقتی هستی که پیوندی با عاشقان دارد و نشانهاش فراتر از وجود و مکانهای مادی است.
هوش مصنوعی: اصل وجود تو همان حقیقت است که تهمانده و پوسته آن، فقط ظاهری است. به عبارتی دیگر، ماهیت واقعی تو در عمق وجودت نهفته است و آنچه که دیده میشود، تنها یک لایه سطحی است.
هوش مصنوعی: اگر تو به ریشه اصلی خود آگاه باشی، باید بدانی که حقیقت در اینجا همان جان جانهاست.
هوش مصنوعی: تو را به اینجا وصل نشان دادند، حقیقت آن است که از اصل و ریشه خود نمایان هستی.
هوش مصنوعی: تو اصل و بنیاد تمام آفرینش هستی و با ظهور تو، رازهای بینش و درک، روشن و مشخص شدند.
هوش مصنوعی: تو در اینجا اصل خداوندی هستی که ماندی و در اینجا محدود شدی.
هوش مصنوعی: تو اصل و بنیاد وجود هستی و تمام ذرات دنیا به خاطر توست و در خدمت تو هستند.
هوش مصنوعی: تو جان حقیقت هستی در راه و روش، که در قوانین دین نیز جلوهگر شدهای.
هوش مصنوعی: تو خداوندی را داری که در اینجا نمیبیند. از آنچه که در این دنیا پنهان است، تو نیز ناپیدا هستی.
هوش مصنوعی: خدای تو وجودی دارد که تمام اسرار زندگی را به وضوح برای تو نشان داده است.
هوش مصنوعی: تمام رازها و دانستههای تو در این حال در مستی و گیجی به سر میبرد و همچنان در وضعیت ناامیدی و بلاتکلیفی باقی ماندهای.
هوش مصنوعی: در این دنیای پر از واقعیتها و ظواهر، چگونه میتوانی رازها و حقایق عمیق خود را کشف کنی؟
هوش مصنوعی: تو به رازهای روح و وجود راهی نداری و همه عمر خود را بیهوده در غم و اندوه گذراندهای.
هوش مصنوعی: غم و اندوه تو فقط به خاطر این دنیای فانی است، در حالی که دلخواه و آرزوی تو به سوی زندگی بعدی و آخرت معطوف است.
هوش مصنوعی: اگر نمایی از آینده پیش رو داشته باشی، روح تو در اینجا به اسارت درخواهد آمد.
هوش مصنوعی: چرا در حالی که سرنوشت تو به سوی آخرت است، همچنان تمایلاتت به دنیای پیش رو معطوف است؟
هوش مصنوعی: وقتی که جان تو در اینجا حاضر است، به طور یقین آرزو و انتظار را کنار بگذار تا بتوانی عزت و موفقیت را به دست بیاوری.
هوش مصنوعی: تو در اینجا در حال گفتگویی واقعی هستی، پس مانند گوی در این میدان بچرخ.
هوش مصنوعی: در اینجا، تو میتوانی ببینی که وجود تو تنها به اندازه یک ذره است و روح تو در واقع مانند یک قطره میباشد.
هوش مصنوعی: حقیقت را فراتر از ظاهر ببین، زیرا چیزی از آن به دست نمیآید مگر اینکه ضرورت داشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان به این دنیا میآید و در این مسیر قدم میگذارد، باید مانند مردان واقعی باشد و از مفهوم توحید و یکتایی خداوند آگاه باشد.
هوش مصنوعی: یک لحظه هم بدون درک حقیقت توحید سخن نگو و به درون بیناییات توجه کن.
هوش مصنوعی: در اینجا خواهش میشود که روزی راهی برای گشایش این راز پیدا شود و این معما در این مکان روشن گردد.
هوش مصنوعی: زمانی که ناگهان در قلبت برای درک اینجا باز شود، به یک باره به همه چیز پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: زمانی که دروازهای به سوی رازهای عمیق وجودت باز میشود، حقیقتی که نامرئی است را خواهی دید.
هوش مصنوعی: زمانی که در دروازه توحید بر روی تو باز میشود، هیچ چیزی نمیتواند در این مکان که عرصه تقلید است، جا بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی در تو را باز میکنند، به درون بیای و خودت را اینجا نشان بده.
هوش مصنوعی: وقتی در وجودت گشایش و فراخی ایجاد میشود، مانند منصور به مقام و جایگاه والایی دست مییابی و در تمامی ابعاد زندگی، روشنایی و نور را تجربه میکنی.
هوش مصنوعی: وقتی درِ تو بر روی اصل و ریشهات گشوده شود، آنگاه مکانی که برای روح و جان تو مناسب است را خواهی دید.
هوش مصنوعی: وقتی در به روی تو باز شود، خداوند تمام وجود را جدا خواهد کرد؛ آنچه مربوط به جسم و جان است به طور کامل از هم تفکیک میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که دروازهٔ حقیقت به روی تو باز میشود، خود را در آن حقیقت میینی و باید همهٔ موانع و پردهها را کنار بزنی.
هوش مصنوعی: تو اکنون در پردهای پنهان هستی، اما زمانی که به حقیقت میرسی، پرده را کنار میزنی و خود را نشان میدهی.
هوش مصنوعی: در این پرده پنهان، مانند خورشید، جستجوی نور وجود را انجام بده، زیرا اینجا جاودان است.
هوش مصنوعی: تو از نور وجود بهرهمند هستی و همواره از پردهها و حجابها بیمیل و دوری.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از نمایش و ظاهرسازی دست برداری، در این لحظه خود را از آن آزاد کن.
هوش مصنوعی: در اینجا به این موضوع اشاره شده است که در جهان، چیزهایی که زودگذر و فانی هستند حقیقتی یگانه و ویژه دارند. پس بهتر است به فنا و زوال آنها پی ببریم و از آنها بگذریم.
هوش مصنوعی: هرچند نمای تو از همه چیز عیانتر است، اما حقیقت وجودیات در این دنیا از نابودی و فنا روشنتر میباشد.
هوش مصنوعی: به واقعیت وجود خود و حقیقت خود واقف شو، زیرا در پی این شناخت، به حالت بالاتری از وجود و بقا دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: نابودی و زوال زندگی همه مردان را بشناس، زیرا حقیقت زندگی در وجود جانان است که همواره باقی میماند.
هوش مصنوعی: در این مکان همه ما به پایان خواهیم رسید، اما در عین حال به عنوان یک کل و مجموعه، همچنان وجود خواهیم داشت.
هوش مصنوعی: خود را فانی کن در ویژگیها و صفات الهی، و به حقایق وجود بپرداز، تا در حقیقت جلوهگر و نمایان از حقیقت خدا باشی.
هوش مصنوعی: خود را نابود کن مانند مردان و در این لحظه رازها را نمایان کن.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه شکل و ظاهر تو در ابتدا زائل و ناپایدار بود، حقیقت تو در آن زمان همانند وجود خداوند بوده است.
هوش مصنوعی: ظاهر در اینجا به وضوح به نمایش درآمده است، اما باطن یا عمق آن به چیز دیگری تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: اگر در درون خود به حقیقتی عمیق پی ببری، آن حقیقت به وضوح در قالب دستورها و قوانین شریعت نمایان خواهد شد.
هوش مصنوعی: بدانی که در اینجا چه خبر است، زیرا همه چیز از تو بیان شده و شنیده میشود.
هوش مصنوعی: همه چیز به تو وابسته است و تو از خودت مستقل نیستی. حالا از من بشنو ای مرد با خرد.
هوش مصنوعی: پنهان شو مانند مردان در این مسیر تا زمانی که ظاهر شوی، بگو خداوند است.
هوش مصنوعی: پنهان شو مانند مردان و در ویژگیهایت دقت کن، سپس به خویشتن خود نگاه کن.
هوش مصنوعی: به جمعی از اهل دل بپیوند و از دنیای ظاهری فاصله بگیر، زیرا این لحظه زمان مناسبی است برای رهایی از مشکلات و چالشها.
هوش مصنوعی: به ناز و غم و اندوهی که در زندگی وجود دارد، بیتوجهی کن و خود را به حالتی بخوان که در آن هر چیز دنیوی را فراموش کنی. گناه و کفر را رها کن و به بندگی خداوند روی آور.
هوش مصنوعی: برو به حالتی سرخوش و شاداب برس و شور و هیجان را در خود ایجاد کن. مانند آب که بر خاک میریزد، بر واقعیتها تاثیر بگذار و آنها را زنده کن.
هوش مصنوعی: در زندگی بیپروا و آزاد عمل کن و به رازها و حقیقتها گوش بسپار. هر لحظه میتوانی تجربیات و دانستنیهای جدیدی را دوباره و دوباره بشنوی.
هوش مصنوعی: خود را رها کن و در پی معشوق بگرد، زیرا برای شناختنش لازم است که از عمق وجودت، عشق را طلب کنی.
هوش مصنوعی: به نوعی بیخیال و راحتطلب باش و سعی کن که در زندگیات سه لیوان شراب بنوشی و خودت را در انتها حفظ کنی.
هوش مصنوعی: به بیخیالی و سرزندگی روی بیاور و در دو روزی که در این دنیا هستی، خود را به نمایش عاشقان و علاقهمندان زندگی برسان.
هوش مصنوعی: به فضایی آزاد و بیخود غرق شو و در اینجا از حال و هوای خود دلراسته و شیدا شو.
هوش مصنوعی: به دنبال عشق و خوشی برو و در زندگی، خود را رها کن. در این راه، با جدیت و بدون نگرانی از قضاوت دیگران، هر لحظه را جشن بگیر و از آن لذت ببر.
هوش مصنوعی: به دیوانگی و آزادی دل بده و از قید و بندهای جامعه رها شو، چرا که در این دنیا همه چیز فانی و بیارزش است.
هوش مصنوعی: بیپروا و شجاعانه زندگی کن و با شور و هیجان در دل و جانت آتش عشق و احساس را زنده نگهدار، زیرا در این مکان تو باید خود را بسوزانی و سلامت روحانیات را جستجو کنی.
هوش مصنوعی: در اینجا به کسی توصیه میشود که به جای پیروی از قالبهای مذهبی و رفتارهای برگرفته از زهد، در جایی رها و آزاد باشد و از لذایذ و شادیهای زندگی استفاده کند. در واقع، سفارش به ترک مکانهای مذهبی و رسمی و رفتن به جایی است که بتواند به راحتی زندگی کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که خود را رها کن و از دنیای مادی بگذر؛ به جمع کسانی بپیوند که در جستجوی حقیقت هستند و با آنها آشنا شو.
هوش مصنوعی: به جمعی از نابابان و گناهکاران بپیوند و خودت را در این مکان بی قرار کن، راز و اسرارت را محافظت کن.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی رازی را بگویی، باید با دوستت در اینجا در میان بگذاری.
هوش مصنوعی: فقط همین حرف را بزن و هیچ چیز دیگری نگو، زیرا همانطور که منصور در اینجا به حقیقت اشاره کرد، بگو که منم حقیقت.
هوش مصنوعی: جمله بیان میکند که کسی که به حقیقت میرسد، نباید به چیزی جز محبوب واقعیاش فکر کند و در این دنیا به غیر از او، به هیچ کس دیگری نباید توجه داشته باشد. این نشاندهنده تمرکز بر عشق و ارتباط عمیق با یار است و تأکید میکند که هر نوع توجه به دیگران، ممکن است انسان را از مسیر حقیقت دور کند.
هوش مصنوعی: ظهور حقیقی خود را بیاب و در این دنیا جاودانه شو، از دیدگاه خود فراتر برو و نام و نشانی نداشته باش.
هوش مصنوعی: عشق حقیقی در دلت بس بزرگ است، پس همهی این رازهای دشوار را آشکار کن.
هوش مصنوعی: تو مانند فرعون به رازی پنهان هستی که او هم حقیقت جانان را مشاهده کرده بود.
هوش مصنوعی: من حقیقت را در تو میبینم، همانطور که در خودم میبینم. پس اینجا را درک کن که حقیقت در تو نیز وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو همچون موسی، حق را بشناس و از چشم مردم پنهان باش، به گونهای که بینام و نشان بمانی.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو مانند درختی هستی که به سرعت میوه میدهد؛ به زودی خبر دل شاد موسای جان را به تو میدهم.
هوش مصنوعی: در اینجا، سخن از این است که حقیقت در وجود تو تجلی یافته است. به مانند منصور حلاج که در تاریخ به خاطر بیان حق و حقیقت شناخته شده است، تو نیز باید این حقیقت را در خود بیابی و نشان دهی.
هوش مصنوعی: تو الحق را بشنا و از حقایق آزاد باش، عشق و کفر و دین در واقعیتهای روشن وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر کسی به کفر و بیایمانی دچار است، باورها و نشانههای او را به خود نچسبان و سریعاً از آنها فاصله بگیر.
هوش مصنوعی: اگر به یقین در کافر (کسی که به حقایق ایمان ندارد) اسراری بگویی، او به مانند گویی سرگردان و بیهدف خواهد شد، زیرا در عمق وجودش سردرگم است و نمیتواند به درستی آنها را درک کند.
هوش مصنوعی: در اینجا یک فرد کافر به شک و تردید در مورد ایمان خود میپردازد و به این فکر میکند که همه چیز به عدم و نیستی برمیگردد. او به نوعی به دنبال حقیقت است و در این مسیر به بررسی وجود و عدم اشیاء میپردازد.
هوش مصنوعی: به یقین در میان کفر بگو که من حقیقت را میگویم، و هیچ چیزی جز حقیقت وجود ندارد.
هوش مصنوعی: به راستی که حقیقت را شناسایی کن و جز به حقیقت نیندیش. جز به حقیقت، همه چیز را از ذهن خود دور نگهدار.
هوش مصنوعی: به راستي حقیقت را ببین و نور ابدی را بشناس، که نشانه واقعی وجودت همان نور است.
هوش مصنوعی: اگر خدا را بشناسی، میفهمی که او دارای صفات خاصی است؛ زیرا تمام ویژگیهای او به ذات او برمیگردد و separable نیست.
هوش مصنوعی: اگر در میان مردان بزرگی که در عشق دچار مشکل شدهاند، قرار داری، چهرهات را از آنها مخفی نکن.
هوش مصنوعی: اگر در زندگی به یقین و اطمینان رسیدهای، باید منتظر عواقب عشق و رسوایی هم باشی.
هوش مصنوعی: در میانسالی یا در شرایط بحرانی، خود را از تمام خوبیها و بدیها رها کن و فقط به خودت و حال خودت فکر کن.
هوش مصنوعی: هر لحظه که قدم به این مکان میگذاری، حواست باشد که در اینجا کسی وجود ندارد که برای تو نامحرم باشد.
هوش مصنوعی: همه افرادی که به راز و رنج تو آگاهاند، در اثر طعن و گزند تو، از تو دور شده و دچار بدبختی و مصیبت گشتهاند.
هوش مصنوعی: اگر به یک نفر آزار برسانی، ممکن است خودت را نیز در آن درد و رنج شریک کنی. بنابراین، از آزار دیگران خودداری کن.
هوش مصنوعی: هر یک از ما باید جوهر واقعی وجود خود را بشناسیم و از تصور دوگانگی و جدایی خود بپرهیزیم.
هوش مصنوعی: همه چیز را در نظر تو به عنوان یک واحد ننگر و فراموش کن که در اینجا حقیقتی وجود ندارد که تو از آن بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: هر کس به صفات تو آگاه است، اما خودت را در نور وجودت ببین.
هوش مصنوعی: همه چیز را در حقیقت یکی بدان، زیرا که تو آنها را در طبیعت به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: فردی را در نظر بگیر که همه چیز را میداند و به یکپارچگی همهچیز پی برده است. این شناخت به او کمک میکند تا در درون خود نیز به این حقیقت دست یابد که در واقع همه ما به نوعی به هم مرتبط هستیم و در وجود خود، یک وحدت را تجربه میکنیم.
هوش مصنوعی: همه را به یک جوهر و ذات واحدی میشناس که تو آنها را از ذرات جداگانه آفریدی.
هوش مصنوعی: بگو در اینجا حقیقت روشن و واضح است، حتی اگر به دلیل این حقیقت تو را تکهتکه کنند.
هوش مصنوعی: نگو که اینجا از نکات دقیق و پیچیده بپرس، چون اینجا جایی برای پاسخگویی به مسائل عمیق نیست.
هوش مصنوعی: بگو که در اینجا حقیقتی وجود دارد که هیچ خدای دیگری جز او نیست و او منبع آرامش و پناه برای جانهاست.
هوش مصنوعی: اگر تو خودت نیستی، برو. تا کی باید بگویی که اینجا چه کسی است؟ تو خودت هستی.
هوش مصنوعی: تو خود اصل هستی و بقیه، جزئی از تو هستند. همچنین، حقیقت نیز تحتالشعاع وجود تو قرار دارد.
هوش مصنوعی: تو تمام حقیقت و اصل هر چیزی هستی که دیدهای. آنچه را که دیدهای، از حقیقت تو نشأت گرفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که رازش را نزد همه گفتی، در حقیقت، همه چیز را در اعمال خود پنهان میکنی.
هوش مصنوعی: از دیگران چیزی نپرس و با شادی زندگی کن، زیرا همه انسانها مانند خاکی هستند که به راحتی از بین میروند.
هوش مصنوعی: در اینجا به راز و رموز زندگی پرداخته میشود، و از تو میخواهد که جایگاه خود را بشناسی و توجه کنی که همه چیز از کجا آغاز میشود و به کجا ختم میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا تو که به دنبال رازها و سرّ خود هستی، قلمی که بر نیکیها و بدیهایت مینویسید، به دست تو است.
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی که در جستجوی شناخت خود و حقیقت وجودیاش است، باید به درون خود نگاه کند و واقعیت وجودیاش را درک کند.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی که همه رازها را میشناسد، خود تو هستی و تو همان رمز و رازها را در خود داری.
هوش مصنوعی: در اینجا کسی وجود دارد که میتواند به تو نشان دهد، چرا که خودت از درون خودت به وجود آوردی.
هوش مصنوعی: در اینجا بررسی کننده اوضاع و احوال جهانی به وجود آمده است، که همچنین به تو آدم نیز مربوط میشود.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که شما باید به گذشته خود نگاه کنید و درک کنید که چگونه تجربیات و فعالیتهای گذشته شما بر وضعیت و آیندهتان تأثیر میگذارد.
هوش مصنوعی: اگرچه همه افراد عاقل و باهوش هستند، اما تو باید رازهایت را به آنها بگویی تا همه از آنها باخبر شوند.
هوش مصنوعی: اگر رازداری خود را بیان کنی، به مانند این است که حقیقتی ارزشمند و عمیق را به اشتراک گذاشتهای.
هوش مصنوعی: توی خودت را پیدا کن و به جستجوی درون خود بپرداز تا بتوانی شنیدههایت را به زبان بیاوری.
هوش مصنوعی: تو خود بگو که هیچ حقیقتی وجود ندارد و همه چیز در مورد خوب و بد، تنها زبانی است که به آن میزنیم.
هوش مصنوعی: تو خود میگویی که حقیقت را بهوضوح دیدهای و به انتخاب خود به درک واقعیت رسیدهای.
هوش مصنوعی: بدی را در خودت ببین و به دیگران نگاه نکن؛ زیرا در اینجا هیچ چیز دیگری وجود ندارد و به دیگران نیز فکر نکن.
هوش مصنوعی: اگر تو عاشق هستی، به جای اینکه به درد و مشکلات خودت توجه کنی، باید نگاهت را به محبوب معطوف کنی و هر چه از خودت میکاهد، فدای او کن.
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها را از خود دور کن و با صاف کردن دل و نیت خود، از آلودگیها رهایی یاب.
هوش مصنوعی: بدی را در وجود خود ببین و به سمت آن بیفت، و خود را از رازههای پنهان آشکار کن.
هوش مصنوعی: به بلا و مصیبتهایی که بر خودت میگذرد توجه کن و جانت را فدای عشقت کن، زیرا این گونه میتوانی جانان خود را ملاقات کنی.
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها را از چشم خود ببین، زیرا در اینجا دیدار با دوست، خود به نوعی در میان مشکلات وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای دوست، بلا و مشکلاتی که از خود میبینی، همگی در ارتباط با حقیقت عشق و وصل تو به یار است. این نشان میدهد که در پس این بلاها، عمق و واقعیت عشق نهفته است.
هوش مصنوعی: مشکلات و سختیها را از خودت ببین، زیرا در ابتدا اینها به صورت ظاهری بر تو نمایان میشوند.
هوش مصنوعی: بدن انسان در نهایت به حالتی خواهد رسید که مانند یک طرح بیهدف و خراب شده باشد.
هوش مصنوعی: اینطور که هست، کار بدن به این صورت پیش خواهد رفت که همه چیز به یکباره خراب خواهد شد.
هوش مصنوعی: این چنین خواهد بود که در آغاز وجود، حالتی درونی وجود دارد که در نهایت به شکلی دیگر تبدیل خواهد شد.
هوش مصنوعی: اگر از راز بدن آگاه باشی، سزاوار است که همهی این معانی را درک کنی.
هوش مصنوعی: جز محبوب ما چیزی نخواهد ماند و جز او راز موفقیت را نمیدانیم.
هوش مصنوعی: اگر انسان شجاعی هستی، باید بدانی که مشکلات و سختیها بخشی از راه هستند، همانطور که انبیاء نیز با چالشها و دشواریها مواجه شدند.
هوش مصنوعی: اگر تمام بدیها و مشکلاتی که بر اثر دیدن آنها برایشان پیش میآید را تحمل کنی، در اینجا به یکتایی و وحدت آنها پی خواهی برد.
هوش مصنوعی: شما مانند منصور به وجود میآیید و حقیقتی جاودانه و روشن خواهید شد.
هوش مصنوعی: وجود تو در همه چیز به وضوح آشکار است، زیرا راز عشق همین تکرار پیوسته و بیوقفه است.
هوش مصنوعی: دوست عزیز، کسی خواهد آمد که از تو میخواهد به عمق موضوعات فکر کنی و تنها به ظواهر و ظاهر مسائل اکتفا نکنی.
هوش مصنوعی: هر لحظه به تو میگویم که من داروی درد و اندوهت هستم و برای پیدا کردن تو در جستجویم.
هوش مصنوعی: خود را از این تصویر درمان کن، زیرا در نهایت، کار تو تنها به یاری دیگران وابسته است.
هوش مصنوعی: دلدار برای جان تو مانند طبیعت درد و رنجی دارد که باعث شفا و آرامش است. به عبارت دیگر، حضور و محبت دلدار میتواند به تو آرامش و درمان بخشد.
هوش مصنوعی: درمان درد دل چیست؟ بلای او را مردان تحمل کردند و به خاطر او، دست به خطر زدهاند.
هوش مصنوعی: این افراد به روشنی حقیقت پی بردند که همه چیز را به شریعت سپردهاند.
هوش مصنوعی: دل و جان به سوی محبوب میروند و در این مسیر به اسرار و رازهای تمام عشق و محبت دست مییابند.
هوش مصنوعی: تو از عشق و عقل و دین و راز میان کفر و حقیقت واقف باش و به جان خود و محبوب خود توجه کن.
هوش مصنوعی: در این مکان همه در زیر پوشش و حجاب هستند، اما در واقع قوانین و اصول شرع به دقت رعایت میشود.
هوش مصنوعی: به اوج عشق و محبت برس و درک کن که در اینجا باید حقیقت دوست واقعی را بشناسی.
هوش مصنوعی: تو از جان خود بگذر و محبوب را ببین، همه جلوههای عشق او را به سادگی تماشا کن.
هوش مصنوعی: تو در اینجا جان خود را فدای حق کن، همانطور که منصور حلاج «من حق هستم» را فریاد زد، چه از نزدیک و چه از دور.
هوش مصنوعی: تو به من نزدیک هستی اما از حقیقت خودت فاصله داری، این خود نشاندهنده تاریکی است در حالی که در وجودت روشنایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: تو در این مسیر هیچ پیشرفتی نداشتی که بتوانی حقیقت وجود خود را ببینی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو آنقدر در اینجا صحبت کردی و گفتوگو کردی که حالا قلبت مثل یک توپ در حال چرخش است.
هوش مصنوعی: تو بیشتر از حد لازم در این مسیر ماندهای و روح تو پر از خواستهها و ستمگریها شده است.
هوش مصنوعی: تو را در این راه، که پر از کفر و ایمان است، چند بار دیدهام؟ آیا میتوانم تو را با یقین کامل ببینم؟
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتهام، ای جان، در این مسیر خودت را بیشتر از این ناراحت نکن.
هوش مصنوعی: شما از سختیها و مشکلاتی که به خاطر روح مردهای به دوش میکشی، آینه دل را به کلی کدر و زنگارآلود میکنی.
هوش مصنوعی: نافرمانیها و مشکلاتی که به خاطر خوی بد تو به سر میآید، تو را به دوزخ میکشاند و تا ابد در آن جا خواهی ماند.
هوش مصنوعی: اگر این نفس را در این مکان بسوزانی، در حالی که هنوز در غفلت خود باقی هستی، هیچ نمیدانی.
هوش مصنوعی: اگر نفس و خواهشهای درونی بر تو تسلط پیدا کند، نشانههای عشق و احساسات حقیقی در وجودت محو و ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: اگر نتوانی چیزی را که گم کردهای پیدا کنی، چگونه میدانی که آن چیز در چه عمق یا جنبهای از وجود تو نهفته است؟
هوش مصنوعی: در این مکان، نادانی باعث شده است که افراد در دام حقیقت خودشان گرفتار شوند و این موضوع برایشان آزاردهنده است.
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که یار خود را در این شرایط خوب و بد چگونه به دام انداختی؟
هوش مصنوعی: به خاطر ناآگاهیات همچنان در غرور باقی ماندی و از ملاقات محبوبت دور هستی.
هوش مصنوعی: ناگهان وقت شتابان گذشت و ما از زندگی، بهویژه از دیدن چهرهی محبوب و مورد نظرمان، محروم ماندیم.
هوش مصنوعی: در این دنیا که پست و بیارزش است، تو در نادانی و جاهطلبی بسیار زیادهروی کردی و به کارهای بیهوده پرداختهای.
هوش مصنوعی: تو که نمیدانی، گرفتار شدهای و جانت در حالت ناتوانی باقی مانده و به نوعی در بند و زندان به سر میبرد.
هوش مصنوعی: تو از دانش و آگاهی چیز زیادی نمیدانی و خبر ندارید که چه بلایی بر سرت آمده است.
هوش مصنوعی: در جهل و نادانی، انسان میتواند به جایی برود که نه تنها خود را از مشکلات و چالشها دور کند، بلکه ممکن است در شرایطی بسیار سخت و ناگوار قرار بگیرد. این وضعیت میتواند به مرگ یا آسیب جدی او منجر شود، مانند این که یک موجود تشنه در آب بمیرد و از آن استفاده نکند.
هوش مصنوعی: اگر از علم و آگاهی بیبهره باشی، ارزش و معنی زندگی را نخواهی شناخت و فقط در دنیای مرگ و نیستی باقی میمانی.
هوش مصنوعی: اگر دانشی دربارهی زندگی و معنویت داری، چرا مانند یک حیوان بیخبر و بیفکر رفتار میکنی؟
هوش مصنوعی: چرا در تاریکی وجودت به حقیقت که مانند آب زلال است، نمیرسی؟
هوش مصنوعی: تو در دل من که باز شده است، زندگی و شور و شوق را به ارمغان آوردهای و رازی سخت و پیچیده در آن نهفته است.
هوش مصنوعی: شما در حال کشف و درک واقعیت هستید و در این مسیر، خودتان راهنمای خود هستید.
هوش مصنوعی: چرا از یاد بردی، ای خضر، که اینجا آب حیات وجود دارد؟ بیا و از این آب بنوش.
هوش مصنوعی: در این تاریکی، تو ای خضر واقعی که با الیاس جانت همنشینی.
هوش مصنوعی: نگاه کن، چشمهٔ معنی را ببین و از عشق، لحظهای آب الیاس را بنوش.
هوش مصنوعی: تو به عمق و حقیقت معانی آگاه هستی، پس به او نور حقیقت بده و اجازه بده تا آن را ببیند.
هوش مصنوعی: وقتی که هر دو طرف این ویژگی را دارند، معنا و مفهوم آن عشق است؛ بنابراین درستکاری نیز به این معنا وابسته میشود.
هوش مصنوعی: شما هر دو ویژگی مشترکی دارید که در تاریکی، عشق و دوستی شما را به هم پیوند میزند.
هوش مصنوعی: ای جان، لحظهای با من باش که رازها روشن شود، این لحظه را به من بیاموز و حفظ کن.
هوش مصنوعی: زمانی که علم و آگاهی کامل به تو رسید، وجودت به نوعی با روح و جان و محبوبی که درونت است پیوند خورد.
هوش مصنوعی: تو از آب حیات نوشیدهای و تا ابد در اینجا زنده خواهی ماند، بدون آنکه کسی تو را ببیند.
هوش مصنوعی: از جسم و وجود تو جهانی پنهان خلق شده است که در حقیقت، دلیلی بر وجود یقین کامل آن است.
هوش مصنوعی: تو مطمئنی که حق تو وجود دارد و به خاطر دانش و آگاهیای که کسب کردهای، به خواستههای قلبیات دست یافتهای.
هوش مصنوعی: با دانش و آگاهی که به دست آوردی، در اینجا به خدا نزدیک شدی، پس هرگز فراموش نکن که خودت نیز همین توانایی را در درون داری.
هوش مصنوعی: در اینجا به یادگیری و دانش اشاره میشود که مانند یک حلّاج (کسی که پشم را تنیده و رنگ میکند) است که در عمل، اثر خود را به جا میگذارد. اما در عین حال، تاجی که نماد قدرت و مقام است، از سر فرد افتاده و به او نمیرسد. این نشان میدهد که با وجود دانش و علم، افرادی ممکن است مقام و آرزوهایشان را از دست بدهند.
هوش مصنوعی: از دانش و آگاهی که در اینجا به دست آوردی، مانند او، هیچ بدی نمیبینی جز خوبیهای خودت.
هوش مصنوعی: در این لحظه، تو تجلی واقعیات و معانی هستی و در دنیای مادی و معنوی، به حقیقت دست یافتهای.
هوش مصنوعی: در این لحظه، آن لحظهی ابتدایی، روح تو به طور مداوم از وجودت حیات میگیرد و بر تو چشم میافکند.
هوش مصنوعی: در این لحظه، من به حقیقت مطلق نزدیک شدم، که آغازش همان چیزی است که در پایان میبینید.
هوش مصنوعی: در وجودت گوهر و ارزشی دارید که باید آن را حفظ کنی، زیرا آنچه از عشق به تو میرسد، تو را نگه میدارد و ارزش تو را نشان میدهد.
هوش مصنوعی: در این لحظه، دمیدن درصورتی وجود ندارد که تو بخواهی نزدیکی و دوری را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: چون خداوند به تو نعمت داده، نباید به خودت مغرور شوی و از این احساس مطمئن و آگاه دل بگذرانی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در اینجا اشاره به این است که بخشایش و رازها در عمیقترین وجوه وجود انسان وجود دارند و حقیقت در تکرار و بازآفرینی این مفاهیم نهفته است. به عبارتی، برای درک عمیقتر حقیقت، باید به درونیترین ابعاد انسان و تجربیاتش نگاهی عمیق و تکراری داشت.
هوش مصنوعی: ثروت و مقام و جاه، چیزی است زودگذر و فانی، اما آنچه که از لایق بودن و ذاتی نورانی برخوردار است، همیشه پایدار و ثابت است.
هوش مصنوعی: اکنون که به حقیقت و ذات خداوند پی بردی، دیگر از هرگونه عیب و کجی پاک شدهای. رازهای عشق را روشن کردهای و به روشنی در برابر دیگران نمایان شدهای.
هوش مصنوعی: از ویژگیها و ماهیت درونی خود غافل هستی و این غفلت باعث میشود که ویژگیها و اعمال تو نیز به آن حالت برسد.
هوش مصنوعی: ویژگیها و کردار تو همیشگی و ازلی هستند، به همین دلیل در این مکان بدون ترس و نگرانی حضور داری.
هوش مصنوعی: ویژگیها و اعمال تو به نوعی ظهور جان و روح هستی هستند و این اسرار در نگاه خلقت نهفتهاند.
هوش مصنوعی: خصوصیات و اعمال تو در بیان "انا الحق" به نظر اینجا، به عمق راز مطلق منتقل شدهاند.
هوش مصنوعی: ویژگیها و رفتار تو همچون دیداری جلوهگر شدند و تمام آنها نورانی و روشن به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: کارها و ویژگیهای تو به خداوند نسبت داده خواهد شد، در حقیقت هیچ چیزی از ارزش تو کاسته نخواهد شد.
هوش مصنوعی: صفات و اعمال تو، تجلی نور الهی هستند و در نتیجه، همه چیز را روشن و شناخته شده میسازند.
هوش مصنوعی: ویژگیها و اعمال تو همچون نوری هستند که از آن حقیقت سرچشمه گرفته و در حضور او درخشاناند.
هوش مصنوعی: خصوصیات و اعمال تو به گونهای است که در این معنا پاک و بینقص جلوه میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که ویژگیها و اعمال تو نمایان شد، اسرار آشکار شد و سپس چشمها مسدود گردید.
هوش مصنوعی: حقیقت عشق تو باعث شده که صفات و ویژگیهای تو در اینجا محو و ناپدید شود و فقط ذات و وجود تو باقی بماند.
هوش مصنوعی: کسی که در وجودش صفات نورانی و خوب وجود دارد، باید به دنبال این نمودار (نشانهها) باشد تا آنها را شناسایی کند.
هوش مصنوعی: من تو را از راه ویژگیهایت شناختم، نه از دیدار. حقیقت را درک کردم و همه رازها را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: ویژگیهایت به وجودت جان و روح بخشیده است و دل عاشقان، با دیدن تو، شیدا شده است.
هوش مصنوعی: تمام مشکلات اینجا روشن است و تنها کسی که میتواند آنها را پیشبینی کند، تو هستی.
هوش مصنوعی: تمام وجودم، هم در آشکار و هم در نهان، به خاطر توست و از جان و دل برایت خدمت میکنم.
هوش مصنوعی: در اینجا هر چیزی که وجود دارد از تو نشأت گرفته و در نهایت همه چیز به یک حقیقت واحد بازمیگردد.
هوش مصنوعی: آخر و اول همه چیز به تو ختم میشود و همه به ذات تو در مییابند.
هوش مصنوعی: عشاق به خاطر تو زندهاند و وجودشان به حیاتی وابسته است که به ذات تو مربوط میشود و در درونشان تجلی دارد.
هوش مصنوعی: هر معنایی که بگویم، بهتر از آن را میتوانی بیاوری، ای رازهای نهان.
هوش مصنوعی: نه راز خود را پنهان کن و نه خودت را در اینجا به وضوح نشان بده، شاید ما ارزش تو را نادیده بگیریم.
هوش مصنوعی: پنهانکاری نکن، زیرا نشانههای تو به وضوح نشاندهندهی حقیقت تو است و مطمئناً دیگران این را خواهند دید.
هوش مصنوعی: هرگز چیزی را که در دل داری، در پایان پنهان نکن؛ زیرا تا به اینجا آمدهای، همه چیز باید روشن و مشخص شود.
هوش مصنوعی: تو او را در آغوش خود یافتی، در واقع تو خود راهنمای او هستی.
هوش مصنوعی: در نهایت، وقتی خیلی از خواستهها و آرزوها پنهان میشوند، هدف این است که به جایی برسند که به طور کامل آشکار شوند.
هوش مصنوعی: تو میدانی که مقصود و هدف من از زندگی چه کسی است، ای جانم، چون من از تو رازهای نهان را شناختم.
هوش مصنوعی: تو میدانی چقدر به زندگی و امید وابستهام که مانند آونگی در حال نوسان هستم و در دنیای واقعی خود را حفظ کردهام.
هوش مصنوعی: اگر تو مرا از اینجا برداری، به شکلی که مشهور شوی، مرا هم در میان همه افراد بزرگ و برجسته قرار خواهی داد.
هوش مصنوعی: من به خاطر تو گریه میکنم و حالا که به دیدارت میآیم، به راستی این احساس قطعیت به من دست داده است که تو هستی.
هوش مصنوعی: تو به من رازهای یکتاپرستی را نشان دادی و من را به این مکان ابدی هدایت کردی.
هوش مصنوعی: از دیدن تو چنان گیج و غرق در شوق هستم که حتی جام شرابم اینجا افتاده و نمیفهمم.
هوش مصنوعی: من از مشاهده تو، همیشه احساس شگفتی و جذابیت دارم، زیرا در هر لحظه رازهای زیادی برای کشف کردن درون خودم دارم.
هوش مصنوعی: از دیدن تو چنان در خود نیستم که به صورت بیاختیار از رازهای درونم مینویسم.
هوش مصنوعی: از دیدن تو، اینجا برای نوشتن چیزی روی کاغذ، همه چیز یکسان است؛ اینجا خوبی و بدی با هم درآمیختهاند.
هوش مصنوعی: من در این دنیا فقط تو را دارم و هیچ کس دیگری نیست که بخواهم عمرم را در راه دیدارت صرف کنم.
هوش مصنوعی: در اینجا به نظر میرسد که همه چیز به یگانگی و وحدت میانجامد و هیچ چیز جز تو وجود ندارد. در نگاه تو، همه چیز به شکلی واحد در آمده است.
هوش مصنوعی: من کسی را دیدم که هیچکس مانند او نیست و به خاطر یکتاییاش هر لحظه او را ستایش میکنند.
هوش مصنوعی: یک نفر را دیدم که در اینجا به تنهایی و بدون همتا زندگی میکند و تمام ویژگیهای یکتایی و بینظیری را دارد.
هوش مصنوعی: من فردی را دیدم که ویژگیهای خداوند را میشناخت و آنچنان دانا بود که رازهای پیچیده را درک میکرد.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که ویژگیهای بینظیر و فراتر از مکان را نمایان کرده بود و به نظر میرسید که آن صفات از خود او سرچشمه میگیرند.
هوش مصنوعی: کسی را دیدم که همه چیز از تو نمایان شد، و تو در میان همه، توانایی مطلقی هستی.
هوش مصنوعی: شخصی را دیدم که در حالتی بدون هیچ حال و بدون هیچ چیزی است. در این وضعیت، تو چه نظری داری؟
هوش مصنوعی: تو پادشاهی و همه بندگانت هستند، به جز تو هیچکس وجود ندارد، هرچند که آنها این را نمیدانند.
هوش مصنوعی: من از یکتایی تو آگاه شدم و تمام وجودم را در تو فانی کردم.
هوش مصنوعی: از یکتایی تو حقیقت را دیدم و به همین دلیل، اینجا مسیر و روش تو را پذیرفتم.
هوش مصنوعی: من تو را در یک جا دیدم و از آن لحظه به تو وابسته شدم، حالا به خاطر تو به وجود آمدهام.
هوش مصنوعی: در اینجا تو را دیدم، و متوجه شدم که وجود تو در عمق وجود من نهفته است.
هوش مصنوعی: من تو را اینجا به طور پنهانی مشاهده کردم و به خاطر تو سخنانی را از دل بر زبان آوردم.
هوش مصنوعی: از افراد خاص تو چیزهایی برایم روشن شد که من بارها و بارها ویژگیهایت را شنیده بودم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در ابتدا بدون شک و یقین، من در وضعیتی بودم که از اسرار اولیه و اولیهترین موضوعات غافل بودم.
هوش مصنوعی: حس میکنم که این یقین شده است، زیرا تو در اینجا ظهور کردی و در جان من جای گرفتی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در ابتدا گمان میکردم که شرایط به نفع من نیست، اما وقتی عمیقتر نگاه کردم متوجه شدم که در واقع با کمک سرنوشت به خواستهام رسیدم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ما همه امیدهایمان را به دست آوردیم و به مقصد مورد نظر رسیدیم.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو در اینجا حضور داری و برای من در هر دو حالت نخستین و آخرین هستی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که ای جان، تو مشکل من را حل کردی و به اینجا برگشتی.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من از دیدار چهرهات غافل شدهام، ای عزیز. اکنون که از کنار خانهات عبور کردم، یاد تو مجدداً در ذهنم زنده شد.
هوش مصنوعی: درون خانهات به عشق تو به خودم مینگرم و خودم را گم کردهام.
هوش مصنوعی: تو زیبایی، مانند نوری که از چهره خورشید ساطع میشود و سایهای که دائماً در آن محو شده است.
هوش مصنوعی: عطر زیبایی تو در همه جا پخش شده و رنگ و شکل تو درخشش خاصی دارد.
هوش مصنوعی: حسن و زیبایی تو به قدری بینظیر است که جان عاشقان را تحت تأثیر قرار میدهد و صدای عشق تو در سرتاسر جهان پیچیده است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو به گونهای است که باعث روشنایی ماه شده و موجب شهرت او در سراسر جهان گردیده است.
هوش مصنوعی: ای نور زیبایی که در دل و جان عاشقان تابیدهای، چه بسیار افرادی که بیجان و بیحالت هستند اما با این نور جان تازهای میگیرند.
هوش مصنوعی: ای روشنایی، یقیناً جان و دل من از وجود تو شاد و آرام شده، و به واسطهی تو، تمام این مشکلات حل و فصل گردید.
هوش مصنوعی: نور تو به قدری درخشان است که چشمانم به خاطر تیرگی به سختی میتواند تو را ببیند، مانند مویی نازک که در میان تاریکی گم شده است.
هوش مصنوعی: نور تو بر جانم تابید و به من فهماند که تمام رازها و اسرار اینجا گشوده شده است.
هوش مصنوعی: نور تو همچون پرتوهایی است که در دل جانم تابیده و باعث روشنی و آگاهیام شده است. این نور به گونهای مسیر من را روشن کرده که به مقام والایی همچون موسی پسر عمران رسیدهام.
هوش مصنوعی: اگرچه جسم تو مانند کوهی پاره پاره و ناپایدار است، اما وجود واقعی تو در درخشندگی و نمایان بودن است.
هوش مصنوعی: ای عزیز، از نورت چیزی جز نمایش و جلوهای نمیبینم، نمیدانم چگونه بگویم چون در این رابطه هیچ فایدهای نیست.
هوش مصنوعی: به خاطر رازی که به تو میگویم، من بر فراز جهان در اسرار روشنی ایستادهام.
هوش مصنوعی: من نگرانم که در نهایت، تو مرا پنهان کنی و در آخر عمر، جانم را بشکنی.
هوش مصنوعی: ای جان و دل، نشاندهنده الستی در من را به روشنی نمایان کن و مرا در این مسیر تباه نکن.
هوش مصنوعی: هرچه که گفتی، همان را خودت نیز بیان کردهای و خودت نیز آن را شنیدهای.
هوش مصنوعی: من به خوبی میدانم که تو از من چیزهایی نمیدانی. تو همیشه در کنار من هستی و به من گفتی که حق من این است.
هوش مصنوعی: من در عشق و محبت تو به کمال رسیدهام، مانند برقی که به سرعت در مسیر تو حرکت میکند.
هوش مصنوعی: کمال و خوبی تو در وجودت آشکار شد، زیرا که تو را در آغاز و پایان زندگی مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: نیکی و زیبایی تو در وجود و احساس من حاضر است، اما چهرهات از دیدگانم پنهان شده است.
هوش مصنوعی: تمام زیبایی و کمال تو در دل و جان من آشکار است، اما خود تو از دیگران پنهان ماندهای.
هوش مصنوعی: من به کمالی رسیدم که دچار نقص شدم، انگار در یک لحظه تمام وجودم از جلو چشمها پنهان شد.
هوش مصنوعی: من به کمال تو دست یافتم، ای جوهر وجود، و بنابراین از ذرات و اجزای این دنیا به دور شدم.
هوش مصنوعی: من بیهیچ دلیلی به کمال تو پی بردم، اما حالا میپرسم که چطور میتوانم از اینجا با تو ملاقات کنم.
هوش مصنوعی: من به کمال و زیبایی تو پی بردهام، اما خودم ناتوان و کممایه هستم و در حضور تو، همه خصوصیات خوبم را پنهان کردهام.
هوش مصنوعی: من در کمال تو به جایی رسیدم که هیچکس نمیتواند مثل و مانندی برای تو پیدا کند. اینجا هیچکس به زیبایی تو آشنا نیست.
هوش مصنوعی: کمال تو در نزدیکی و ارتباط عمیق با جان نهفته است. قبلاً چیزی از این موضوع گفتهام، اما حالا خودت به خوبی این را میدانی.
هوش مصنوعی: تو خود میدانی که چقدر بینظیری و تمام کمالات در وجود تو جمع است؛ چرا که تو نخستین و آخرین هستی.
هوش مصنوعی: کمال حقیقی را شناختی که چیست، زیرا که فراتر از مفهوم و شکل است.
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که تو خودت به خوبی میدانی چه ویژگیهای مثبتی در درون وجودت نهفته است و چگونه این ویژگیها در عمق وجودت جای دارند.
هوش مصنوعی: چه کسی میداند که اینجا در درون خود چه حالتی داریم، زیرا در اینجا نیکی و بدی هر دو به یک اندازه وجود دارند.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند چه احساسی دارم، ای جان عزیز، که به خاطر تو زندگیام شاداب است و از توست که روح من آزاد شده است.
هوش مصنوعی: کسی نمیداند چه چیزی در دل من میگذرد و من از کجا این احساس را دارم، اما میدانم که در لحظه دیداری قرار دارم.
هوش مصنوعی: چه کسی میداند که توصیف تو در اینجا چه معنایی دارد، ای جان؟ زیرا واقعیت حقیقی هنوز در خفا باقی مانده است.
هوش مصنوعی: کسی که راه رسیدن به تو را میداند، همه در خاک تو سردرگم هستند.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند وصف تو را به خوبی بیان کند؟ هر کسی که بخواهد در هر زبانی از تو سخن بگوید، این کار برایش دشوار خواهد بود.
هوش مصنوعی: کی میتواند تو را به خوبی توصیف کند، وقتی که جان انسان حتی برای درک ذات تو نیز ناتوان است؟
هوش مصنوعی: نمیدانم، اما تو میدانی که کارهای یک فرد از ابتدا تا انتها چگونه نمایان میشود.
هوش مصنوعی: در پایان تو به روشنی خودت را نشان دادی، در حالی که قبل از این بهطور کامل نمایان نبودیدی.
هوش مصنوعی: در نهایت، وجود پاک تو را دیدم و به نور سرشت تو رسیدم که مرا به اینجا آورد.
هوش مصنوعی: در نهایت، دوست من، تو به من خواهی پیوست و بر گردن من خواهی نهاد.
هوش مصنوعی: او را بپذیر که به طور پنهانی تو را دیده و پیوسته از حالتها و معنیهای درونت باخبر است.
هوش مصنوعی: او را بپذیر و از خود دور نکن، زیرا در این مکان نزدیکیت خود را به او ببخش.
هوش مصنوعی: این شخص را بپذیر که بسیار بدحال و ناتوان است و در این حالت، در نظر مردم خوار و رسوا شده است.
هوش مصنوعی: به او اجازه بده که بپذیرد که ملاقات تو، به نوعی بینایی است و حالا در نگاه تو، وجودش ناپیداست.
هوش مصنوعی: این جمله به معنای این است که تو باید به او در نهایت پذیرش بدهی، زیرا در نهایت تمام آنچه که هستی و داری به او مربوط میشود.
هوش مصنوعی: حجاب و مانع آخرین را از جلویم بردار، زیرا من در اینجا جان و دل خود را فدای عشق کردهام.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.