یکی گفتست از پیران اسرار
که هر کو شد ز هر کل او خبردار
یقین مر ذات جانان بازبیند
در اینجا راز پنهان باز بیند
در آخر ذات اصل آید از اودید
یکی گردد عیان در سرّ توحید
حقیقت مطلّع گردد در اسرار
کند اسرار آن بر خلق اظهار
بگوید باز آخر راز دیده
در اینجاگه شود او سر بُریده
شود کشته کز اینجا بازگوید
نماند او کز اینجا راز گوید
حقیقت هرکه او توحید کل فاش
کند اینجایگه با رند و اوباش
بشرعش همچو منصور از نمودار
کنند اینجایگه مردان ابردار
بگفتند ونه اندیشه نمودند
که اندر وصل او اعیان بودند
بگفتند و شدند از شوق جانباز
بگو مر جان خود در جان جانباز
بگو مانندهٔ منصور رازت
که گرداند ز سوز اندر گدازت
چه به زین کاندر این عالم حقیقت
ز کُشتن باز یابی دید دیدست
چه به زین کاندر این دار فنا تو
ز کُشتن یابی اینجاگه بقا تو
چه به زین کاندر این عالم ز دیدار
ز کُشتن یابی اینجاگه رخ یار
چه به زین کاندر این عالم یقین تو
ز کُشتن یابی این عین الیقین تو
چه به زین کاندر این عالم تو جانان
ز کُشتن یابی این اسرار اعیان
منم امروز جان دل گشاده
دل و جان بر سوی کُشتن نهاده
منم امروز گفته رازها فاش
ابا زاهد ابا قلّاش و اوباش
حقیقت من نمودم فاش اینجا
ز دید جملگی نقّاش اینجا
چو رازِ او بکردم آشکاره
بخواهد کردنم او پاره پاره
چو راز او بگفتم فاش در کلّ
گشتادستم در اینجاگه دَرِ کلّ
دَرِ کل من گشایم و زا هر کس
نه بگشاد است جزمنصور هر کس
در کلّ آنچنان کردم یقین باز
که من باشم حقیقت صاحبِ راز
در کلّ من گشادستم ز جانان
بگفتستم حقیقت راز پنهان
در کلّ من گشادستم از آن دید
دو چشم جان من اینجا عیان دید
در کلّ من گشادستم در اسرار
که از اسرار کلّم من خبردار
در کلّ من گشادستم از آن ذات
حقیقت وصل دارم جمله ذرّات
در کلّ من گشادستم بتحقیق
حقیقت مرد واصل یافت صدّیق
در کلّ این زمان از من گشادست
دلم ز اعیان بود دوست شادست
در کلّ من گشادستم ز حضرت
مرا دادند اینجاگاه قربت
در کلّ من گشادم تا بدانند
حقیقت سالکان در ره نمانند
در کلّ من گشادم در بر دوست
که من بودم حقیقت رهبر دوست
در کلّ من گشادم راز دیدم
از آن در گفت جانان باز دیدم
منم امروز واصل اندر آفاق
فتاده همچو منصورم یقین طاق
منم امروز واصل راز دیدم
از آن در وصل جانان باز دیدم
منم امروزواصل راز گفته
ابا جمله خدائی بازگفته
منم امروز گفته سرّ اسرار
اگر خواهیم کردن زود بردار
منم امروز گفته سرّها فاش
که عطّار است اینجا دید نقّاش
منم امروز سرّ لانموده
حقیقت خویشتن یکتا نموده
منم آدم منم نوح و منم دوست
تمامت انبیا در مغز و در پوست
مرا ایجاست زانم وصل اینجاست
حقیقت انبیا هم اصل اینجاست
ز وصلم این زمان عین خدائی
حقیقت نیست پنهان در جدائی
جدائی نیست من دیدار دارم
حقیقت بیشکی من یاردارم
جدائی نیست در توحید رازم
که دیدار است در جان سرفرازم
جدائی نیست هستم واصل ذات
حقیقت قل هو اللّهام از آیات
جدائی نیست هستم دید جانان
که میگویم همه توحید جانان
جدائی نیست چون منصورم امروز
درون جزو و کل مشهورم امروز
جدائی نیست چون منصور حلّاج
منم بر فرق بنهاده عیان تاج
جدائی نیست چون او راز گفتم
ابا خود گفتم و وز خود شنفتم
جدائی نیست در یکی نمودم
ز یکی اندر این گفت و شنودم
جدائی نیست من خورشید جانم
که درجمله یقین عین روانم
جدائی نیست من خورشید ذاتم
که بنموده رخ خود در صفاتم
جدائی نیست من خورشید رازم
نمود نور خود در جمله بازم
جدائی نیست من خورشید عشقم
فنایم نیست من جاوید عشقم
جدائی نیست من خورشید لایم
فنایم نیست بیشک کل بقایم
جدائی نیست بودانبیایم
حقیقت در حقیقت اولیایم
جدائی نیست من آدم بُدستم
حقیقت آدمم و دَم شدستتم
جدائی نیست من کشتی نوحم
ز کشتی جسم نوح اینجاست روحم
جدائی نیست ابراهیم روزم
که اندر آتش اینجاگه بسوزم
جدائی نیست اسمیعیلم اعیان
همی خواهم شدن در عشق قربان
جدائی نیست هستم دید اسحاق
بریده سر شوم در دید مشتاق
جدائی نیست من یعقوب رازم
حقیقت یوسف اینجا دیده بازم
جدائی نیست من یوسف شدستم
که اندر اصل من یوسف بدستم
جدائی نیست من موسی طورم
که در طورم حقیقت غرق نورم
جدائی نیست من ایّوب رازم
حقیقت درد عشقم چاره سازم
جدائی نیست من جرجیس دیدم
که خود را چند باره سر بُریدم
جدائی نیست هستم من زکریا
که اندر شوقم و صد باره شیدا
جدائی نیست اعیانم بدیده
ز فرقم تا قدم اینجا بدیده
جدائی نیست چون یحیی در این سرّ
بریدستم یقین در طشت این سر
شدستم این زمان دیدار عیسی
جدائی نیست گشتم دید یکتا
جدائی نیست من مانند احمد(ص)
شدستم باز منصور و مؤیّد
جدائی نیست هستم حیدر راز
که کردستم حقیقت را درش باز
جدائی نیست اینجا مکر و شینم
حقیقت همچنین دید حسینم
جدائی نیست من شیخ کبیرم
بمعنی در عیانم بی نظیرم
جدائی نیست من کل بایزیدم
که معنی گشته کلّی بر مزیدم
جدائی نیست هستم چو خلیدم
که مرغ وحدت اینجا گشت صیدم
جدائی نیست هستم امر معروف
چو معروفم کنون در جمله معروف
جدائی نیست هستم بُشر حافی
درون جان ودل در عشق صافی
جدائی نیست هستم بوسعیدم
که در عشق جلال اینجا سعیدم
جدائی نیست هستم چون حسن من
حقیقت در حقیقت گشت روشن
حقیقت انبیا و اولیایم
چو کل گفتم که دیدار خدایم
چه ماندست این زمان تا بازگویم
چه ماندست این زمان تا راز گویم
چه ماندست این زمان در دار دنیا
چو دیدم در عیان دیدار مولا
چه ماندست این زمان ای مرد دانا
چو گشتم در عیان عشق یکتا
چه ماندست این زمان چون جملگی اوست
ندیدم هیچ من جز صورت دوست
چه ماندست این زمان در سرّ توحید
نظر کردم من اندر دیده و دید
چه ماندست این زمان جز سر بریدن
حقیقت بعد از آن کل سرّ بدیدن
چه ماندست این زمان جان تا بدانی
بکن اینجا مرا در عشق فانی
چه ماندست این زمان بردار از پیش
حجابم زانکه مییابم هم از خویش
چه ماندست این زمان دیدار عطّار
که گردانی در اینجا ناپدیدار
چه ماندست این زمان صورت بیفکن
که تا گردد ترا آن ذات روشن
چه ماندست این زمان اسرار گفتم
حقیقت من ترا ای یار گفتم
چه ماندست این زمان جز دیدن من
حقیقت گفتن و بشنیدن من
چه ماندست این زمان هستم خبردار
بکش وین گفتن بیهوده بردار
تو ای عطّار دیدی راز بیچون
حقیقت نقطهٔ در هفت گردون
زهی بود تو بود راز دیده
که ازتو جمله گردند راز دیده
یقین با دوست دیگر در خطابی
در اینجاگه حقیقت بی حجابی
حجابت از میان صورت بدیدست
که اندر گفتن از تو در شنیدست
حجابت صورت و تو جان جانی
که در صورت یقین عین العیانی
حجابت صورتست و محو گردد
بساطِ لامکان اندر نوردد
حجابت نیست میدانی در اسرار
که او در پیش همّت ناپدیدار
حقیقت آمدست اندر فنا او
ز تو دارد نمودار بقا او
ز تو دارد در اینجا راز دیده
که از تو جمله گردیند راز دیده
ورا در دیدهٔ خود هیچ شک نیست
که میداند حقیقت جز که حق نیست
در آخر در یکی این دم یقین است
حقیقت راز دیده پیش بین است
یکی دارد که چندین راز دیدست
عیان عشق از تو باز دیدست
یکی دارد که کردستیش واصل
ورا اینجاست مر مقصود حاصل
یکی دارد که مقصودش عیانست
نشانش اندر آخر بی نشانست
یکی دارد نشان خویشتن گم
چو او کردست اینجاگاه او گم
یکی دارد صفات از تو بدیدار
ز تو اینجایگه دیدست دلدار
یکی دارد ز وصل اینجا حقیقت
دو روزی دیگر اینجاگه رفیقت
ز سر تا پای نور است و حضورست
ز شوق تو یقین سر و سرور است
ز سر تا پای اندر عین کل لاست
حقیقت او ز دید کل هویداست
ز سر تا پای در اعیان رسیداست
حقیقت دیدهٔ جان جان بدیدست
ز سر تا پای دیدست آنچه دیدست
ابا تست او که در گفت و شنیدست
ز سر تا پای در ذوقست اینجا
از این اسرار در شوقست اینجا
ز سر تا پای در راز جهانست
ورا اسرار کل عین العیانست
ز سر تا پای لا دیدست در خویش
حجاب خویش را برداشت از پیش
حجاب خویشتن برداشت صورت
بدور افکند از کلّ نفورت
حجاب خویشتن برداشت از راز
ز دیدتو حقیقت گشته سرباز
حجاب خویشتن از پیش برداشت
جز از تو در اعیان کلّی خبرداشت
چنین او را ببازیچه بدان هان
کز اوداری تو چندین نصّ و برهان
اگراینجا نباشد عین اینت
کجا گوئی بیانی در یقینت
حقیقت صورتت ادراک ذاتست
تمامت نور کل اندر صفاتست
صفای نور دارد چشم صورت
از آن اینجا است چندینی حضورت
صفای نور حق در وی پدیدست
از آن اینجایگه کلّی بدیدست
صفای نور حق زو هست موجود
یقین دیدست کل دیدار معبود
صفای نور حق در روشنائیست
که نور دیدهات عین خدائیست
صفای نور حق در اوست بنگر
که اینجاگه عجب نیکوست بنگر
صفای نور حق در وی رسیده
از آن کردند او را اسم دیده
که دیدست او حقیقت ذات دیدست
از آن دیدست نامش دید دیدست
از آن دیدست این دیده ز دیدار
که از ذاتست اینجاگه خبردار
از آن دیدست دیده بیشکی حق
که او اعیان بدیده بیشکی حق
از آن دیدست اینجا دیده گردون
که نور او است در وی بیچه و چون
از آن دیدست اینجا دیده آن سر
که اعیانست اینجا دیده آن سر
حقیقت دیده را منگر ببازی
که از دیده حقیقت سرفرازی
حقیقت دیده را بین ذات اللّه
اگر از دیدهٔ اینجا توآگاه
حقیقت دیده اینجا راز دیدست
نمود جمله اینجا باز دیدست
حقیقت دیده از اسرار دیدست
نمود نقطه و پرگار دیدست
حقیقت دیده اسرار کماهیست
گرفته نورش از مه تا بماهی است
حقیقت دیده اسرار عیانست
نشان دارد ولیکن بی نشان است
نشان دارد ولیکن بی نشانست
که راز دیده را هرگز ندانست
حقیقت دیده را گرخود بدیدی
کجا یک لحظه اینجا آرمیدی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به تبیین عمیق و فلسفی ارتباط میان انسان و خدا میپردازد. شاعر با اشاره به تعلیمات پیران و حکما، بر این نکته تأکید میکند که هر کس به حقیقت وجود خود پی ببرد، میتواند به یگانگی با خداوند برسد. او از تجربههای مختلف شخصیتهای بزرگ دینی مانند منصور حلاج و دیگران یاد میکند و نشان میدهد که حقیقت و توحید درون انسانها نهفته است.
شاعر به مفهوم "فنا در ذات" میپردازد و بیان میکند که در این حالت، انسان به بینش و ادراک خداوندی میرسد و درک عمیقی از رازهای پنهان زندگی پیدا میکند. او میگوید که رازها وقتی فاش میشوند که انسان به مقام یقین دست یابد و در این مسیر، هیچ تفاوتی بین انبیا و اولیای الهی در اصل وجود ندارد.
متن همچنین بر این نکته تأکید میکند که وجود مادی و دنیوی باید کنار گذاشته شود تا به حقیقت و نور الهی دست یافت. در نهایت، شاعر میخواهد بگوید که حقیقت فقط در عشق و نزدیک شدن به خداوند قابل درک است و این مسیر، به شناخت خویشتن و رازهای عرش منتهی میشود.
هوش مصنوعی: یکی از افراد سالخورده گفته است که هر کسی که از هر چیزی آگاه شود، بهزودی از آن کل (مجموعه) نیز باخبر خواهد شد.
هوش مصنوعی: مطمئناً، وجود دوست معشوق را در این جهان دوباره خواهد دید و رازهای نهفته را خواهش خواهد کرد.
هوش مصنوعی: در نهایت، حقیقت اصلی از او ظاهر میشود و در نهایت در عمق توحید، یکی شدن عیان میگردد.
هوش مصنوعی: حقیقت به تدریج روشن میشود و اسرار آن به تدریج به دیگران نشان داده میشود.
هوش مصنوعی: بگوید بار دیگر راز چشمانم را در این مکان کشف کنند، درحالیکه او در پی سر بریدهاش باشد.
هوش مصنوعی: کسی که از اینجا برود و بگوید، کشته خواهد شد؛ زیرا کسی که اینجا بماند، نمیتواند راز را فاش کند.
هوش مصنوعی: هرکس که حقیقت توحید را به وضوح بیان کند، در مکانهایی که رندان و اوباش حضور دارند، قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: اینجا مردانی هستند که همچون منصور، با پیروی از اصول دین و قوانین شرع، به نمایش قدرت و وجود خود میپردازند.
هوش مصنوعی: گفتند و بدون فکر کردن عمل کردند، در حالی که در وصل او، چیزهای مهمی وجود داشتند.
هوش مصنوعی: گفتند و از شوق جانبازان به هم نزدیک شدند. بگو که جان من در جان جانبازان است.
هوش مصنوعی: بگو مانند منصور، راز خود را فاش کن تا آتش و سوزش درونت را روشن کند و تو را از این حالتی که داری، خلاص کند.
هوش مصنوعی: در این دنیا حقایق ارزشمندی وجود دارد که با کشتن آنها چیزی به دست نخواهی آورد. مهمتر از آن، درک و بینش است که میتواند تو را به واقعیتهای عمیقتری راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: در این دنیا که گذرا و فانی است، چه بهتر که از مرگ نترسی و بدانی که جاودانگی در اینجا نیز امکانپذیر است.
هوش مصنوعی: در این دنیا چه چیزی میتواند به اندازه دیدن محبوب عزیز باشد؟ حتی اگر در اینجا دلی بشکند یا جان بگیرد، هیچ چیز به اندازهی آن دیدار ارزشمند نیست.
هوش مصنوعی: در این دنیا خیلی چیزها وجود دارد که به یقین میتوان به آنها پی برد، اما تو با کشتن امیدها و خواستههایت به عین واقعیات و یقین دست مییابی.
هوش مصنوعی: در این عالم، تو محبوب و عزیز هستی و با کشتن، میتوانی به رازهای آفرینش دست یابی.
هوش مصنوعی: من امروز با دلی باز و آزاد، جانم را برای قربانی شدن آماده کردهام.
هوش مصنوعی: من امروز رازها را برملا میکنم، بیتوجه به زاهدان، بیاعتناع به افراد کممقدار و ناپسند.
هوش مصنوعی: من در اینجا از حقیقت خود پردهبرداری کردم و همهی نقاشان اینجا آن را مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: وقتی که راز او را فاش کردم، او میخواهد که مرا تکهتکه کند.
هوش مصنوعی: وقتی راز او را به وضوح بیان کردم، همه جا در این مکان حاضر شدم.
هوش مصنوعی: من درهای همه را میگشایم، اما هیچکس غیر از منصور در را به روی خود نمیگشاید.
هوش مصنوعی: به طور کلی، به طور قطعی به این نتیجه رسیدم که من خودم حقیقت و صاحب راز هستم.
هوش مصنوعی: من در تمام وجودم از عشق معشوق پر هستم و حقیقت رازهای پنهان را با او در میان گذاشتهام.
هوش مصنوعی: من در تمام وجودم گشادهدستم، زیرا این دو چشم روح من اینجا به وضوح میبیند.
هوش مصنوعی: من در تمامیت وجودم دسترسی وسیعی به اسرار دارم و از رازهای کلام من باخبر هستم.
هوش مصنوعی: من به دلیل ارتباطی که با حقیقت دارم، به همه چیز و همه ذرات جهان وابسته و گشادهدستم.
هوش مصنوعی: من به طور کلی به حقیقت و روح انسانی جهانی دست یافتهام و افرادی که به این حقیقت رسیدهاند، به راستی به درجه صداقت و دوستی دست یافتهاند.
هوش مصنوعی: در این دوران، دل من به خوبی باز شده و احساس شادی میکنم، چرا که دوستی از افراد برجسته و مهم در کنارم هست.
هوش مصنوعی: من به خاطر گستردگی وجودم از جانب خداوند به این مکان دورافتاده و بیگانه فرستاده شدهام.
هوش مصنوعی: من به طور کلی همه چیز را باز کردم تا مردم بدانند که حقیقت چیست و سالکان در مسیر خود نمانند و به هدفشان برسند.
هوش مصنوعی: در واقع من در را به روی دوستی باز کردم، چون خودم حقیقت راهنمای او بودم.
هوش مصنوعی: در عمیقترین وجود خود، رازی را کشف کردم و از آن در، به سخنان معشوق پی بردم.
هوش مصنوعی: من امروز در جهانی پراکندهام، مانند منصور که به یقین در اوج قدرت و مقام است.
هوش مصنوعی: امروز به حقیقتی عمیق و رازآلود دست یافتم، و این پیوند با معشوق در این راستا برایم تجلی پیدا کرد.
هوش مصنوعی: امروز من به رمز و رازهایی که خداوند بیان کرده، پی بردهام و آن را به دیگران انتقال میدهم.
هوش مصنوعی: من امروز میخواهم رازهای عمیق را بگویم. اگر بخواهید، میتوانید به سرعت این حرفها را پس بگیرید.
هوش مصنوعی: امروز من رازهای پنهان را فاش میکنم، چرا که عطّار در اینجا نقاشی را دیده است.
هوش مصنوعی: امروز من به راز پنهان حقیقت وجود خودم پی بردهام و آن را به صورت یکتایی در آوردهام.
هوش مصنوعی: من انسان هستم، من نوح هستم و من دوست تو هستم؛ در وجود و در ذات خود همه پیامبران را در خود دارم.
هوش مصنوعی: من در اینجا هستم چون در اینجا وصالم وجود دارد و واقعیت پیامبران نیز از همین جا آغاز میشود.
هوش مصنوعی: در حال حاضر از ارتباط و وصالی که دارم، این احساس را دارم که حقیقت خداوند نیست که در جدایی پنهان باشد.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من همیشه در ملاقات هستم. در واقع، من دوست و یار دارم.
هوش مصنوعی: جدایی در مفهوم یکتایی خدا وجود ندارد؛ دیدار و ارتباط با او در دل من همیشه احساس میشود و موجب افتخار من است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد؛ من هستم و این اصل حقیقت است. بگویید، او خداست.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من همیشه در یاد او هستم. هنگامی که سخن میگویم، فقط یاد او را دارم.
هوش مصنوعی: امروز احساس نزدیکی دارم، چون مانند منصور دیگر جدایی وجود ندارد و در هر دو مرکز و حاشیه شناخته شدهام.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند منصور حلاج هستم که تاجی روشن بر سر دارم.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا وقتی در مورد او صحبت کردم، در واقع از خودم گفتم و خودم هم این را شنیدم.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من یکی را از دیگری جدا نکردم و در این صحبت و گفتگو، این موضوع را بیان کردم.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند خورشید زندگیام هستم و به طور قطع احساسات و روح من در این حقیقت تجلی مییابد.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، چون من ذاتاً مانند خورشید هستم و ویژگیهایم نمایانگر نور و روشنی من است.
هوش مصنوعی: جدایی معنا ندارد؛ من همچون خورشید، راز خود را با نورم در همه جا منتشر میکنم.
هوش مصنوعی: جدایی نمیتواند من را از عشق دور کند، زیرا من همیشه در عشق هستم و فناپذیر نیستم. عشق من جاودان است.
هوش مصنوعی: جداییام از تو نیست، من مانند خورشید درخشانم و هیچ چیزی نمیتواند مرا محو کند. بیتردید، وجود من در جاودانگی است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، ما در حقیقت با هم هستیم و این واقعیت وجود اولیا و دوستان خداوند است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من همیشه انسان هستم و حقیقت وجود من در ارتباط با دیگران و زندگیام نهفته است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد؛ من همان کشتی نوح هستم، اما کشتی جسم نوح در اینجا نیست و روح من در اینجا حاضر است.
هوش مصنوعی: جدایی برای من مانند ابراهیم نیست که در آتش بسوزد، زیرا من در اینجا دچار عذاب نمیشوم.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، ای عزیلم، من همواره در عشق میخواهم قربانی شوم.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به احساس جدایی و دوری از محبوب اشاره میکند. او میگوید که اگر دوری از یار را تجربه کند، به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و به خاطر اشتیاقی که به او دارد، ممکن است دچار درد و رنج شود. این بیانگر عشق عمیق و وابستگی او به محبوب است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، زیرا من مانند یعقوب از راز حقیقت یوسف آگاه هستم و دوباره اینجا آن را مشاهده میکنم.
هوش مصنوعی: من در اصل خود یوسف هستم و جدایی برای من وجود ندارد، چون در دل و روانم به او وابستهام.
هوش مصنوعی: جدائی وجود ندارد، من مانند موسی در کوه طور هستم که در آنجا حقیقت را در نور فراوان غرق شده میبینم.
هوش مصنوعی: جدایی برای من معنایی ندارد، مثل ایوب که با دردش زندگی میکند. راز واقعی من عشق است و میتوانم با آن به مقابله با مشکلات بپردازم.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من جرجیس را دیدم که چندین بار خود را سر بریده است.
هوش مصنوعی: جدایی برای من وجود ندارد، من زکریا هستم که به خاطر عشقم همیشه شیدا و عاشق هستم.
هوش مصنوعی: من از نظر ظاهری جدایی ندارم و دست کم از فرق من تا اینجا، همه چیز را میتوان دید.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد زیرا یحیی (ع) را در این راز سر بریدم. مطمئناً سر او در ظرفی است.
هوش مصنوعی: این زمان که با هم دیدار میکنم، حس جدایی ندارم. وقتی او را دیدم، فقط یک واقعیت را تجربه کردم.
هوش مصنوعی: برای من جدایی معنا ندارد. من هم مانند احمد (پیامبر) دوباره به مقامهای عالی میرسم و حمایت میشوم.
هوش مصنوعی: جدایی نیست، من حیدر هستم و راز را فهمیدم، حقیقت را در این موضوع آشکار کردم.
هوش مصنوعی: در اینجا جدایی وجود ندارد و اینجا تنها فریب و نیرنگ نیست. حقیقت را اینگونه میبینم که حسین نیز همین را درک کرده است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من پیر و تجربهدار هستم، به گونهای که در واقعیت بینظیرم.
هوش مصنوعی: جدایی و فاصلهای بین من و او وجود ندارد؛ من تمام وجود بایزید هستم و معنی و مفهوم من به طور کلی در حال افزایش و تکامل است.
هوش مصنوعی: جدا از هم نیستم، چون وقتی به خدا رسیدم، مثل پرندهای هستم که در اینجا گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد. من در حال حاضر به فضیلهها و خوبیها پرداختهام، پس آنها را در همه جا زنده نگهدار.
هوش مصنوعی: جدایی وجود ندارد، من بشر هستم که در دل و جانم عشق را به طور خالصانه احساس میکنم.
هوش مصنوعی: جدایی برای من وجود ندارد، من از بوسعید هستم و در عشق جلال، در این جا خوشحالم.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی وجود ندارد، زیرا من به واسطهی زیباییام حقیقت را در حقیقت روشن کردهام.
هوش مصنوعی: پیامبران و اولیای من حقیقتی هستند که تمام وجودشان به دیدار خداوند متصل است.
هوش مصنوعی: در این لحظه چیزی باقی نمانده است تا بگویم یا تا رمزی را افشا کنم.
هوش مصنوعی: این دنیا چه چیزی برای ماندن دارد وقتی در آشتی و ملاقات با مولا را مشاهده کردم.
هوش مصنوعی: این زمان، ای مرد خردمند، چه چیز باقی مانده است وقتی که محبت واقعی را به وضوح درک کردهام؟
هوش مصنوعی: در این دنیا، به جز چهره محبوبم، چیزی دیگر نمیبینم و همه چیز به او تعلق دارد.
هوش مصنوعی: در این زمان، وقتی به عمق مفهوم وحدت نگاه کردم، تنها چیزی که دیدم، درون چشمهایم بود.
هوش مصنوعی: در این زمان، چیزی جز از بین بردن حقیقت باقی نمانده و بعد از آن تمام رازها نمایان میشود.
هوش مصنوعی: چه میماند از جان آدمی در این دنیا تا زمانی که عشق را در سردی و نابودی بپذیرد. در اینجا، بگذار تا عشق مرا در خود ذوب کند و از بین ببرد.
هوش مصنوعی: این زمان چیزی برای من باقی نمانده است، پس پرده را از روی خود بردار، زیرا من خود را در مییابم.
هوش مصنوعی: این زمان که ما با عطّار دیدار کردیم، چه نشانهای از او باقی مانده است، که به یکباره در اینجا ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: در این زمان، چیزی از تو باقی نمانده است؛ خود را کنار بگذار تا ذات روشن و اصلیات نمایان شود.
هوش مصنوعی: در این زمان چه چیزی باقی مانده است که من از رازها گفتم، حقیقت را به تو، ای دوست، بیان کردم.
هوش مصنوعی: در این زمان، تنها چیزی که باقی مانده، دیدن من، بیان حقیقت و شنیدن کلام من است.
هوش مصنوعی: این زمان چه چیزی باقی مانده که من در حال حاضر آگاه باشم، پس بکش و دیگر این پرچانگی را ادامه نده.
هوش مصنوعی: ای عطّار، تو به راز بیچون حقیقت که نقطهای در هفت آسمان است، پیبردی.
هوش مصنوعی: تو به قدری ارزشمند و با عظمت هستی که رازها و اسرار در وجود تو نهفتهاند و همه چیز به خاطر وجود تو درک میشود.
هوش مصنوعی: به طور یقین، دوست دیگری در اینجا وجود دارد که در یک گفتوگو، حقیقت را بدون پوشش و مبهم بیان میکند.
هوش مصنوعی: حجاب تو به قدری از زیبایی صورتت است که هر کس در مورد تو صحبت کند، تنها زیباییات را در نظر میگیرد.
هوش مصنوعی: حجاب تو چهرهات است و تو روحی هستی که در حقیقت، جلوهای از واقعیت را نمایان میسازی.
هوش مصنوعی: حجاب تو صورتت است و با این حجاب، دنیای بیزمان و مکان محو میشود و از بین میرود.
هوش مصنوعی: تو میدانی که حجاب و پوشش تو در واقع، مانع از آشکار شدن رازها نیست، زیرا او همیشه در برابر اراده و تلاش تو به گونهای ناپیداست و دیده نمیشود.
هوش مصنوعی: حقیقت در فنا و زوال وجود دارد و از تو نشانهای از بقا و ماندگاری خود را به نمایش گذاشته است.
هوش مصنوعی: چشمان تو رازهایی دارند که به خاطر تو فاش میشوند و همه چیز را در خود گردآوری میکنند.
هوش مصنوعی: او در نظر خودش هیچ تردیدی ندارد که میداند تنها حقیقت، فقط خداست.
هوش مصنوعی: در نهایت، در یکی از این لحظات، به وضوح و قطعیت به حقیقت پی میبریم و رازهایی که در دیدگاه ما نهفته است، نمایان میشود.
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که رازهای بسیاری را به وضوح دیده و عشق را از تو به روشنی دریافت کرده است.
هوش مصنوعی: کسی وجود دارد که به هدف خود رسیده و اکنون در اینجا حاضر است.
هوش مصنوعی: یک نفر وجود دارد که آرزوی او کاملاً واضح و آشکار است، اما نشانههای او در انتها پنهان و نامشخص است.
هوش مصنوعی: کسی نشانی از خود را گم کرده و چون او اینجا قرار دارد، آن نشانهاش هم گم شده است.
هوش مصنوعی: کسی که صفات تو را در ملاقات با تو دید، در این مکان دلدار خود را مشاهده کرده است.
هوش مصنوعی: یک نفر در اینجا از وصال و نزدیکی لذت میبرد، اما دو روز دیگر اینجا دیگر دوست تو خواهد بود.
هوش مصنوعی: از سر تا پای وجودم مملو از نور و حضور توست و از شوق و عشق تو، تکتک وجودم پر از شادی و خوشحالی است.
هوش مصنوعی: تمام وجود او، از سر تا پا، در حقیقت یکی است و از دیدگاهی کلی، کاملاً آشکار و نمایان است.
هوش مصنوعی: به طور کلی، این عبارت به این معناست که تمام وجود و صفات انسان، به حقیقتی عمیق و غنی پیوند خورده است. بینایی جان یا بصیرت حقیقی، میتواند به شناخت عمیقتری از وجود و واقعیت دست یابد. این شناخت به انسان اجازه میدهد تا به عمق هستی و صفات آن پی ببرد.
هوش مصنوعی: او از ابتدا تا انتهای وجودش، همه چیزهایی که دیده را دیده است، اما ابا دارد از آنچه که در گفتوگو و شنیدن به دست آورده است.
هوش مصنوعی: در اینجا همه جا پر از شادی و لذت است و از رازها و mysteries این مکان به وجد آمدهاند.
هوش مصنوعی: او از سر تا پای خود پر از رازهای جهان است و همه اسرار در حقیقت برایش به وضوح نمایان است.
هوش مصنوعی: او از سر تا پا در وجود خود حجاب و پردهای دیده و همین باعث شده که آن حجاب را از پیش رو بردارد.
هوش مصنوعی: عذر و مانع خود را کنار گذاشت و چهرهاش را از تمام نفرتها دور کرد.
هوش مصنوعی: حجاب و مانع وجود خود را کنار زدهای و به ذات و حقیقت خود پی بردهای.
هوش مصنوعی: دربهروی حقیقت خود را گشود و فقط تو از وجود کل چیز آگاه بودی.
هوش مصنوعی: به او توجه کن و مثل یک بازیچه با او رفتار نکن، زیرا تو از او دلایل و شواهد زیادی داری.
هوش مصنوعی: اگر اینجا عین حال و وضعیت تو نباشد، پس کجا میتوانی در مورد یقین و باورهایت سخن بگویی؟
هوش مصنوعی: حقیقت چهرهات درککنندهی ذات توست و تمامی وجودت نور کامل در ویژگیهایت است.
هوش مصنوعی: چشمان زیبا و روشن تو از جلوه نور پر است و حضور تو در اینجا باعث میشود که این صفا و زیبایی را احساس کنیم.
هوش مصنوعی: روشنی و زیبایی حق در او نمایان است و به همین دلیل همه چیز را در اینجا بهطور کامل مشاهده میشود.
هوش مصنوعی: روشنی حقیقت خداوند به وجود آمده و یقیناً همه موجودات چهره معبود را دیدهاند.
هوش مصنوعی: نور راستین الهی در روشنایی است و نور چشمان تو تجلی خداوندی را در بر دارد.
هوش مصنوعی: نور حقیقت در اینجا به روشنی دیده میشود و این مکان بسیار زیبا و شگفتانگیز است. به آن خوب دقت کن.
هوش مصنوعی: نور حقی که از صفا و پاکی سرچشمه میگیرد، در وجود او تابیده و به همین دلیل او را با نام "دیده" شناختهاند.
هوش مصنوعی: کسی که حقیقت وجودی را مشاهده کرده، نام او را نیز از همان دیدن درک کرده است.
هوش مصنوعی: چشم من از دیدن تو آگاه شده است، چون اینجا جایی است که به ذات و حقیقت آشنا میشود.
هوش مصنوعی: چشم از حقیقت چیزی نمیبیند جز آنچه که واقعاً وجود دارد. انسان درک درستی از اشیاء و حقایق نخواهد داشت مگر آنکه به حقیقت درونی آنها توجه کند.
هوش مصنوعی: از آنجا که آسمان به اینجا نگاه کرده، میداند که نور او در دل اینجا جای دارد و مانند بیراز و بیچارهای است که روشنایی وجودش در میان ماست.
هوش مصنوعی: چشم آن سر به اینجا افتاده و دیده است، در حالی که خود آن سر در واقع، در اینجا وجود دارد.
هوش مصنوعی: به واقعیتهایی که از جنس ظاهر هستند توجه نکن، زیرا آنهایی که به حقیقت دست یافتهاند، همواره سر بلند و برجستهاند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به حقیقت وجود خداوند پی ببری، باید با دلی پاک و آزاد از قضاوتهای این دنیا، به آن نگاه کنی.
هوش مصنوعی: حقیقت اینجا به چشم دیده شده و تمام رازها نیز در اینجا آشکار شدهاند.
هوش مصنوعی: حقیقت، با دیدی عمیق و دقیق، به رازها و اسرار نگاه کرده است و به همین خاطر نقاط و دایرهها را به خوبی درک کرده است.
هوش مصنوعی: حقیقت مانند یک ماهی است که نورش را از مه کسب کرده است. این دیدگاه به ما میآموزد که برای درک عمق حقیقت، باید به منابع و زمینههای آن توجه کنیم.
هوش مصنوعی: حقیقتی که درون اسرار نهفته است، دلیلی برای نشان دادن خود دارد، اما به طوری غیرملموس و بدون نشانه است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که کسی یا چیزی علائمی دارد، اما در عین حال بیخبر و بینشانه است. همچنین بیان میکند که رازهایی که در درون یک فرد نهفته است، هیچگاه آشکار نمیشود و درک نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر حقیقت را به چشم خود ببینی، در آن صورت هیچگاه در اینجا نمیمانی حتی برای یک لحظه.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.