گنجور

 
عطار

خداوندا دلم آزاد گردان

به فضل خود تنم را شادگردان

خداوندا گنه بسیار دارم

ولیکن جمله را اقرار دارم

قلم درکش باین طومار عصیان

که غرقم اندرین دریای طوفان

خداوندا ترا زیبد حکومت

که وصفت را ندانم حدّ و غایت

خداوندا بسی من دردمندم

درین دنیای دون بس مستمندم

خداوندا مرا دنیا زبون کرد

ز کوی عاشقان تو برون کرد

خداوندا ازین کویم برون کن

بکوی عاشقانم خود درون کن

خداوندا بلا بسیار دیدم

درین کو من جفا بسیار دیدم

محلّ آن شده کازاده باشم

میان سالکان استاده باشم

خداوندا نباشد حال بی تو

خداوندا نباشد قال بی تو

توئی حال و توئی قال و توئی روح

ز تو گردان شده کشتیّ هر نوح

هر آنکس را که خواهی تاج بدهی

ز ملک عافیت صد باج بدهی

هرآنکس را که خود را یار خوانی

ز خواب غفلتش بیدار خوانی

خداوندا توئی درمان و دردم

به رحمت سرخ گردان روی زردم

خداوندا مرا مقصود دین است

کزویم علم شرعی در نگین است

خداوندا مرا در علم جان ده

تو این اسرار پنهانم عیان ده

خداوندا توئی حلال مشکل

ز تو باشد مرا دیدار حاصل

خداوندا ز تو خواهم امانی

که حلّ مشکلات این جهانی

خداوندا اگرچه اهل عالم

بسوی دیگران دارند مقدم

مرا چون تو نباشد یار و همدم

ز دین مصطفی هستم مکرّم

بحمدالله که عطّار فقیرت

شده در ملک معنی چون اسیرت

خداوندا به او فضل و کرم کن

برو علم معانی خوان و دم کن

خداوندا ز تو انعام خواهم

ز خنب عافیت صد جام خواهم

خداوندا مرا از تن رها کن

ز فضل خویشتن اینم عطا کن

خداوندا دگر طاقت ندارم

تو زین وحشت سرا بیرون درآرم

تمام اولیا از وی بجستند

که از مکر چنین مکّاره رستند

خداوندا ز تو اینم مراد است

که آزادی و فردی در نهاد است

خداوندا به پیشت سهل باشد

که کار این چنین مسکین برآید

خداوندا فراغت خواهم از تو

بده تا گرددم زاینحال نیکو

خداوندا ازین دریای جودت

بده یک قطره تا آرم سجودت

مرا از بحر جودت شبنمی بس

ز داروخانه‌ات یک مرهمی بس

اگر بدهی تو از خورشید نورم

برد ماه معانی تا به طورم

خداوندا تو احمد کن شفیعم

که تا دنیا و دین گردد مطیعم

خداوندا به ذات پاک حیدر

بکن این جسم و جانم را منوّر

خداوندا مرا ده آشیانی

به کنج عافیت بدهم مکانی

که تا این پنج روزه عمر باقی

به طاعت صرف سازم همچو ساقی

خداوندا از آن ساقیّ کوثر

شرابم ده که تا گردم منور

خداوندا ز تو خواهم پناهی

که از ظلمت شدم مثل گیاهی

خلاصی ده از این ظلمت تو ما را

که تا یابم ز تو نور بقا را

خداوندا درین محنت فسردم

ز هستیهای خود کلیّ بمردم

خداوندا مرا انعام دادی

ز بحر حیرتم صد جام دادی

خداوندا ترا حکم جلالست

از آنم شاعری سحر حلالست

خداوندا ز تو گفتم عطایست

که اوراد ملایک در سمایست

خداوندا مرانظمی روانست

که مقصود همه انسانیانست

خداوندا توام این نطق دادی

نظام ملک عالم را نهادی

خداوندا تو میدانی که عطّار

نرفته یک قدم بی نظم اسرار

خداوندا نیم زرّاق و سالوس

نکردم تختهٔ خسران بکالوس

خداوندا به دین مصطفایم

به اسرار علیّ مرتضایم

خداوندا به فرزندان حیدر

گناه بنده را بخشی چو بوذر

خداوندا دعا زین به ندارم

شفیعم او بود روز شمارم

شفاعت خواه من در روز محشر

علیّ مرتضا شبّیر و شبّر

مناجاتم بنام مرتضا ختم

که او بوده میان اولیا ختم