گنجور

عطار » الهی نامه » آغاز کتاب » بسم الله الرحمن الرحیم

 

نصیبی ده ز گنج خود گدا را

نوائی ده بلطفت بی نوارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

ز زیر سنگسار او آشکارا

چنان آمد که لعل از سنگ خارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش اول » (۱) حکایت زن صالحه که شوهرش به سفر رفته بود

 

کنون هر لحظه صد منّت خدا را

که این دیدار روزی کرد ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سوم » (۳) حکایت ترسا بچه

 

چنین گفت او که گشت امروز ما را

ز مرگ این پسر دین آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش چهارم » (۲) حکایت وزیر که پسر صاحب جمال داشت

 

نبود اور ا بهیچ انواع یارا

که کردی سر عشقش آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » جواب پدر

 

سخی باشی ریا را و هوا را

ولیکن دوزخی باشی خدا را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱) حکایت شبلی با مرد نانوا

 

برو فردا و دعوت ساز ما را

به یک ره مجمعی کن آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پنجم » (۱) حکایت شبلی با مرد نانوا

 

نداد او گِرده‌ای بهر خدا را

ولیکن داد صد دینار ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دهم » (۹) حکایت پیر بخاری و مخنث

 

مخنث گفت ای مرد بخارا

نشد نقد من و تو آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۱) حکایت کیخسرو و جام جم

 

به‌آخر گشت نقشی آشکارا

که در ما کی توانی دید ما را‌؟

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش دوازدهم » (۴) حکایت شوریده دل بر سر گور

 

بدو گفتند روشن کن تو ما را

چنان کین راز گردد آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش سیزدهم » (۳) حکایت قحط و جواب دادن طاوس

 

که باران می‌نیاید آشکارا

دعائی کن زحق در خواه ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۸) حکایت ابرهیم ادهم در بادیه

 

سلامی کرد خضر پاک ما را

جوابی گشت ازما آشکارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیستم » (۱۰) حکایت در اهل دوزخ

 

خطاب آید ز حضرت آشکارا

که کاری می‌نگردد دیر ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

گواه این سخن کردم خدا را

پشولیده مگردان جان ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو حارث را مدد گشت آشکارا

بسی خلق از بر شاه بخارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و یکم » (۱) حکایت امیر بلخ و عاشق شدن دختر او

 

چو شد بر رودکی راز آشکارا

از آنجا رفت تا شهر بخارا

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش بیست و دوم » (۳) حکایت آن دیوانه که ازو پرسیدند که درد چیست

 

کسی را هم چنان باید خدا را

ترا گر نیست این این هست ما را

عطار
 

عطار » الهی نامه » بخش پایانی » (۷) حکایت اعرابی در حضرت نبوّت

 

بحقّ آن خدائی کاشکارا

بخلق خود فرستادست ما را

عطار
 
 
۱
۲
۳
۵