چه باشد وحدت او عین ذاتش

بوحدت گشت ظاهر در صفاتش

نبود آنجا ز غیرت غیر ذاتش

نشانی از وجود ممکناتش

از آن گویند او را غیر ذاتش

بنشناسد کسی از ممکناتش

شود فانی ز اوصاف و جهاتش

بدل گردد بوصف حق صفاتش

بصورتهای اعیان ز التفاتش

تجلی کرد و آن شد ممکناتش

بمیرد جمله از خلق و صفاتش

شود پس بر صفات‌الله حیاتش

نمودم عفو و از بهر نجاتش

بدل کرد بخوبی سیئاتش

ز بعد از آنکه آن سلطان ذاتش

غنی کرد از تمام ممکناتش

چو ظاهر شد چنان صبر و ثباتش

رسید از حق هماندم وارداتش

به بیند تا در اشیاء وجهاتش

ظهور حق و آثار و صفاتش

رسوم عبد و اخلاق و صفاتش

شد اینجا رفع در عین ثباتش

بپوشاند ز چشم ممکناتش

چه او پوشید چشم از غیر ذاتش

از آن فرمود دو راز قرب ذاتش

که باشد رو بنظم ممکناتش

پس از مردن مشو بند حیاتش

گذر کن هم ز اسماء و صفاتش

ز حیث ماده نسبت بذاتش

مجرد خوانده‌اند او را ثقاتش

هم از افعال واسماء و صفاتش

کمالاتی که ثابت شد بذاتش

بود آن واحدیت وصف ذاتش

تکثر یافت از حیث صفاتش

از آن دانیم اندر صرف ذاتش

منزه ز اعتبارات صفاتش

که نبود هیچ با او ممکناتش

احد باشد که بی‌غیر است ذاتش

بود هر لحظه تجدید حیاتش

نشان ذکری از سلطان ذاتش