گنجور

 
۱
۲
۳
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

فسونی خوانده چشمت شیشه‌ها را

که نرگسدان کند اندیشه‌ها را

خدایا وحشیان را رام ما کن

نخستین این تغافل‌پیشه‌ها را

مه نو در شفق خوش می‌نماید

[...]

۶ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

به دل دوزد نگاهت سینه‌ها را

به گل گیرد رخت آیینه‌ها را

بهار سینه‌صافی بی‌خزان‌تر

ز دل روبد غبار کینه‌ها را

بیا زاهد که مست سجده یابی

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

زوالی نیست دست پیشتر را

زدم در پرده راه هر نظر را

اگر سرد است اگر گرم است خونم

به هر رگ بسته دست نیشتر را

برآید گرد اگر دریا و ازکان

[...]

۷ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

دلم آیینه گر شرمندگی را

وجودم داغ دارد بندگی را

خجل دارد دل کم فرصت من

فروزان اختر فرخندگی را

متاع کاسدم می کاهد از بیم

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

چه غم دارد دل از اندیشه ما

نظر از سنگ دارد شیشه ما

چه شد گر بیستون الماس باشد

بود لخت دل ما تیشه ما

نمی‌دانیم رمز لن ترانی

[...]

۷ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

از آنم دل عدوی اضطراب است

که در دل یاد چشمش مست خواب است

گلستان محبت را هوایی است

که شبنم خانه سوز آفتاب است

دماغم تا رسید از می خمارم

[...]

۷ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

گر آن دیر آشنا بیگانه مست است

خوشم کاین بیخبر دیوانه مست است

به یاد چشم او جامی کشیدم

در و دیوار این کاشانه مست است

دل دیوانه از چشم تو شد مست

[...]

۴ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

تعلق سد راه کام عشق است

جنون سرگوشی پیغام عشق است

حیات جاودانی خواب خضر است

فنا بیداری ایام عشق است

فلک پروانه شمع جنون است

[...]

۶ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

دل بی‌غم گل بی آب و رنگ است

بهار گلشن آیینه زنگ است

سر بد مستیی دارم به گردون

می‌ام در ساغر داغ پلنگ است

هلاک شوخ پرکاری که صلحش

[...]

۸ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

فغانم از دل دیوانه گرم است

غبار تربت پروانه گرم است

به چشم کم غبارم را چه بینی

دل صحرا به این دیوانه گرم است

چرا لب تشنه ساغر نباشم

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۰

 

فراموشی فراموش دل ماست

محبت حلقه در گوش دل ماست

چه دریاها که در یک قطره خون است

زمین و آسمان جوش دل ماست

می الفت فراموشی ندارد

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

به عالم حکم اشک ما روان است

زمین آیینه دار آسمان است

سرایتهاست با این چهره زرد

گل سیراب اشکم زعفران است

چها گل می کند در عشقبازی

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

تماشاگاه دل چشم سیاه است

که هر زخم نگاهش عیدگاه است

ز شرم بی زبانی بر تن من

سر هر مو زیان عذر خواه است

چرا مستغنی از عالم نباشد

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

ز بویی بیخودم رویی که دیده است

شکار حیرتم مویی که دیده است

پری در سایه بال فرشته

به غیر از چشم و ابرویی که دیده است

فرنگستانی از هر حلقه زلف

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

دلی دارم که مست جام ساقی است

سرم سودا پرست نام ساقی است

گرفتاری به کامم چون نباشد

حریفان موج ساغر دام ساقی است

دماغ از بیدماغی می رسانیم

[...]

۷ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

خموشیها عجب شیرین زبانی است

لب کم حرف رنگین داستانی است

سر هر خار این صحرای خونخوار

نشان بیرق صاحبقرانی است

اشارتهای مدهوش زمانه

[...]

۷ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بهار عمر و نوروز جوانی است

دریغا قحط سال شادمانی است

دلی دارم که هیچش یاد من نیست

ز بس مشغول غمهای نهانی است

ز فیض عشق شیرین کوهکن را

[...]

۶ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

گل هر ابر رنگین هوایی است

دل هر قطره گلچین هوایی است

طراوت از طراوت می زند جوش

لب هر موج تحسین هوایی است

سپندی سوزم از حیرت در این دشت

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

جفا جویی سپند آتش اوست

اجل مزدور خوی سرکش اوست

چو دید از سرگرانی کار ما ساخت

تغافل تیر روی ترکش اوست

به چشمم آشنا می آید از دور

[...]

۴ بیت
اسیر شهرستانی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۵

 

نمی داند محبت درهم از کیست

دل ما هم دلی دارد کم از کیست

سپاسی دارد آخر ناسپاسی

بهشت از خودپرستان آدم از کیست

وصال و هجر سنجان ازل های

[...]

۵ بیت
اسیر شهرستانی
 
 
۱
۲
۳
 
تعداد کل نتایج: ۵۹