گنجور

 
اسیر شهرستانی

زوالی نیست دست پیشتر را

زدم در پرده راه هر نظر را

اگر سرد است اگر گرم است خونم

به هر رگ بسته دست نیشتر را

برآید گرد اگر دریا و ازکان

شکستی کی رسد آب گهر را

جنون نقش نگین خویش دارد

نهان لوح طلسم خیر و شر را

پشیمانی مبارک باد تحسین

بکش این مست از خود بی خبر را

بسی در دیده دل سیرکردم

یکی دیدم سواد خیر و شر را

اسیر از موجه شوقی به ساحل

شکستم کشتی بحر خطر را