گنجور

 
اسیر شهرستانی

گر آن دیر آشنا بیگانه مست است

خوشم کاین بیخبر دیوانه مست است

به یاد چشم او جامی کشیدم

در و دیوار این کاشانه مست است

دل دیوانه از چشم تو شد مست

که بد مست از گل پیمانه مست است

نگاه گرم او در خواب دیده

اگر گوید اسیر افسانه مست است