گنجور

 
اسیر شهرستانی

به فکر خاطر ناشاد ما نیست

دل بیگانه هیچش یاد ما نیست

سفر طوق گرفتاران شوق است

چو قمری آشیان صیاد ما نیست

ز دل منشور نادانی گرفتیم

فلک در فکر استعداد ما نیست

چرا داد دل از گردون نخواهیم

کسی را گوش بر فریاد ما نیست

فلک خون اسیران چون ننوشد

مگر خاک ره جلاد ما نیست

اسیر از عشق شیرین دیده بستیم

دویی اندیشه فرهاد ما نیست