گنجور

 
اسیر شهرستانی

فغانم از دل دیوانه گرم است

غبار تربت پروانه گرم است

به چشم کم غبارم را چه بینی

دل صحرا به این دیوانه گرم است

چرا لب تشنه ساغر نباشم

هوای گلشن میخانه گرم است

به داغ تازه ماند سایه گل

سرش از گردش پیمانه گرم است

اسیر از توبه هم گردید بیزار

هنوز از مستیش میخانه گرم است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode