گنجور

 
اسیر شهرستانی

دلی دارم که مست جام ساقی است

سرم سودا پرست نام ساقی است

گرفتاری به کامم چون نباشد

حریفان موج ساغر دام ساقی است

دماغ از بیدماغی می رسانیم

شراب تلخ ما دشنام ساقی است

جدا هر ذره ای را می پرستیم

مگر خورشید درد جام ساقی است

اگر دوری بود دوران جام است

گر ایامی خوش است ایام ساقی است

سروش آشنایی گوش کن گوش

صراحی قاصد پیغام ساقی است

اسیر از گریه مستانه شادم

دلم در سینه بی آرام ساقی است