حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۴
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون استببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو و چشم مست میگونتز جام غم می لعلی که میخورم خون است
ز مشرق سر کو آفتاب طلعت تواگر طلوع کند طالعم همایون است
حکایت لب شیرین کلام فرهاد استشکنج طره لیلی مقام مجنون است
دلم بجو که قدت همچو […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۵
کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟
سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است
مسیح سوزن خود گو به هرزه تیز مکن
که چشم آبله ما به خار هامون است
شکوه سنگدلان زور عشق می خواهد
به قصر بردن شیرین نه کار گلگون است
به دست موی شکافان کسی اسیر مباد
همیشه زلف ز سودای شانه مفتون است
به دست بد گهران داد […]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۳۶
حذر کنید ز چشمی که آسمان گون است
که همچو سبزه شمشیر تشنه خون است
ز گریه ای که به دامان دشت مجنون ریخت
هنوز داغ لاله کشتی خون است
دل رمیده من گرد کاروان غزال
جنون دوری من گردباد هامون است
ز مرگ، صولت دیوانگان نگردد کم
که چشم شیر چراغ مزار مجنون است
ز شکر، جرأت اهل هوس فزون گردد
زبان شکوه […]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
بیا که دل ز غمت خون و دیده پر خون است
ببین ز دیده پر خون که حال دل چون است
نبود عاشق لیلی بغیر یک مجنون
تو را به هر سر مویی هزار مجنون است
مرا که حال دگرگون شد از کشاکش هجر
عجب مدار اگر اشک من جگرگون است
سخن ز حد مبر ای محتسب که مستی من
نه از […]

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴
چه گویمت که دلم از جدائیت چون استدلم جدا ز تو دل نیست قطرهٔ خون است
تو کردهای دل من خون و تا ز غصه کنیدوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است
نه زلف و خال و رخ لیلی، آن دگر چیز استکه آفت دل و صبر و قرار مجنون است
ز مور کمترم و میکشم به […]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
مگر ز شوق قلم دود رفته بیرون است
نمیکنم سخن اشتیاق، کان تقدیر
ز طرف حرف […]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
حکایت نو به تفسیر شرح نتوان کرد
که جور و محت خوبان ز وصف بیرون است
به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز
از راه لطف نپرسی که حال تو چون است
چه اعتبار به عهد تو حسن لیلی را
که […]
