گنجور

 
امیرعلیشیر نوایی

ز بس که مستی عشقم ز شرح بیرون است

می است اشک جگرگون مگر که او چون است

شراب را بود آن گونه زان گل‌رخسار

نه گونه رخ او از شراب گلگون است

کمال عشق من و حسن بی‌نهایت او

ازان چه خلق تصور کنند بیرون است

صبا سلاسل آن طره را مزن بر هم

که آن مقام دل صد هزار مجنون است

به وعظ شیخ نخواهم ز عشق و باده گذشت

چرا که آن گهی افسانه و گه افسون است

بیار باده که این پنج روزه مهلت عمر

چو بنگری یکی از مکرهای گردون است

درون میکده آشوب می غنیمت دان

که در برون همه آشوب عالم دون است

به چار صفه میخانه شد گدا ساکن

فزون به کوکبه از شاه ربع مسکون است

خلاف امر به لاف فنا کند فانی

طرق بندگی ای دون مگر که ایدون است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode