مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد
که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است
به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز
از راه لطف نپرسی که حال تو چون است
چه اعتبار به عهد تو حسن لیلی را
که زیر هرخم زلفت هزار مجنون است
چو جان من به لب آمد رقیب را چه خبر
که من غریقم و او بر کنار جیجون است
بر آن شمایل موزون چگونه دل نرود
علی الخصوص کسی را که طبع موزون است
خوشست اگر به حدیث کمال داری گوش
لطافت سخنانش چو در مکنون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
[...]
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
[...]
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روزافزون است
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
[...]
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حال مردمان چون است
به یاد لعل تو، بی چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که می خورم خون است
ز مشرق سر کوی، آفتاب طلعت تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.