گنجور

 
صائب تبریزی

کجا ز دایره عشق، حسن بیرون است؟

سیاه خیمه لیلی ز آه مجنون است

مسیح سوزن خود گو به هرزه تیز مکن

که چشم آبله ما به خار هامون است

شکوه سنگدلان زور عشق می خواهد

به قصر بردن شیرین نه کار گلگون است

به دست موی شکافان کسی اسیر مباد

همیشه زلف ز سودای شانه مفتون است

به دست بد گهران داد بوسه گاه مرا

دلم ز غیرت تبخال او پر از خون است

ز خرمی مژه بر هم نمی توانم زد

شبی که پنجه اطفال اشک گلگون است

سبب مپرس تهیدستی مرا صائب

گناه سرو همین بس بود که موزون است

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خون است

وگر حدیث کنم تن‌درست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

[...]

سلمان ساوجی

فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است

زما مپرس، که حال درون دل، چون است

به خون نوشته‌ام، این نامه را که خواهی خواند

اگر چه دود درونم، نشسته در خون است

نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر

[...]

کمال خجندی

مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است

چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است

حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد

که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است

به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز

[...]

ناصر بخارایی

چمن ز طلعت گل خرم و همایون است

که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است

حافظ

ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است

ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است

به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت

ز جامِ غم، می لعلی که می‌خورم خون است

ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه