گنجور

 
اهلی شیرازی

به عهد یوسف من کز فرشته افزون است

کسی حکایت لیلی کند که مجنون است

اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک

که تا نفس زده ام خاطرت دگرگون است

سگ تو واقف بیمار دل ز بیداری است

تو مست خواب چه دانی که حال ما چون است

چو غنچه سینه ریشم به بین و حال مپرس

که شرح زخم درونم ز وصف بیرون است

نواله ستمت قسمت از ازل داریم

نصیبه ازل است این ستم نه اکنون است

زرطل عشق گدا شاه اگر شود چه عجب

که ظل عشق عجب سایه همایون است

چو شیشه گریه تلخی که می کنی اهلی

هزار کاسه چشم از غم تو پر خون است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode