به عهد یوسف من کز فرشته افزون است
کسی حکایت لیلی کند که مجنون است
اگر چه جام جمی آه از آن دل نازک
که تا نفس زده ام خاطرت دگرگون است
سگ تو واقف بیمار دل ز بیداری است
تو مست خواب چه دانی که حال ما چون است
چو غنچه سینه ریشم به بین و حال مپرس
که شرح زخم درونم ز وصف بیرون است
نواله ستمت قسمت از ازل داریم
نصیبه ازل است این ستم نه اکنون است
زرطل عشق گدا شاه اگر شود چه عجب
که ظل عشق عجب سایه همایون است
چو شیشه گریه تلخی که می کنی اهلی
هزار کاسه چشم از غم تو پر خون است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات و دردهای عشق میپردازد. شاعر از وضعیت دلbroken خود و اندوهی که ناشی از این عشق است، مینویسد. او به روابط بین عاشق و معشوق اشاره میکند و به نوعی میگوید که تنها کسی که درد او را درک میکند، خودش نیست و دیگران هم نمیتوانند حال او را بفهمند. او از زخمهای درونی و ناراحتیهایش سخن میگوید و به این نتیجه میرسد که این مصائب از ازل برای او مقدر شده است. با تشبیههایی زیبا، شاعر احساساتش را مجسم میکند و نشان میدهد که عشق، چه سرشار از درد باشد و چه شادی، همواره سایهای عمیق بر زندگی او دارد.
هوش مصنوعی: کسی نمیتواند داستان لیلی و مجنون را بگوید، مگر اینکه قدرت و زیبایی او مانند یوسف باشد. یوسف در جنبههای روحانی و جمالی بر دیگران برتری دارد.
هوش مصنوعی: هرچند که من از جام جمی نوشیدهام، اما دل حساس من همچنان درگیر خاطرات توست.
هوش مصنوعی: سگ تو از حال دل بیمار ما باخبر است، اما تو که غرق خواب هستی از وضعیت ما چیزی نمیدانی.
هوش مصنوعی: سینهام همانند غنچهای شکسته است، به آن نگاه کن و از حال من نپرس. زیرا درد و زخمهای درونیام توصیفشدنی نیست و نمیتوان آنها را از ظاهر و شباهتها فهمید.
هوش مصنوعی: بخشی از مشقات و سختیهای تو، از ابدیت به ما رسیده و این ظلمی که در حال تجربهاش هستیم، وقتی که در زمان حال قرار داریم، فقط بخشی از آن سرنوشتی است که از زمانهای گذشته رقم خورده است.
هوش مصنوعی: اگر عشق با ارزشترین مقامها را هم زیر نفوذ خود بگیرد، تعجبی نیست؛ زیرا عشق مانند سایهای است که همواره بر سر بزرگان و شاهان قرار دارد.
هوش مصنوعی: مانند شیشهگری که با دلتنگی و غم گریه میکند، چشمان بسیاری از اشک و اندوه تو پر شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز من مپرس که در دست او دلت چون است
ازو بپرس که انگشتهاش در خون است
وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر
که اندرون جراحت رسیدگان چون است
به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند
[...]
فراق روی تو از شرح و بسط، بیرون است
زما مپرس، که حال درون دل، چون است
به خون نوشتهام، این نامه را که خواهی خواند
اگر چه دود درونم، نشسته در خون است
نکرد آتش شوق درون قلم ظاهر
[...]
مرا که ساغر چشم از غم تو پر خون است
چه جای ساقی و جام و شراب گلگون است
حکایت تو به تفسیر شرح نتوان کرد
که جور و محنت خوبان ز وصف بیرون است
به لب رسید مرا از غم تو جان هرگز
[...]
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روزافزون است
ز گریه مَردُمِ چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حالِ مَردُمان چون است
به یادِ لعلِ تو و چشمِ مستِ میگونت
ز جامِ غم، می لعلی که میخورم خون است
ز مشرقِ سرِ کو آفتابِ طلعتِ تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.