گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸ - زمانه

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه چون نگری سر به سر همه پند است

به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه

[...]

رودکی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

ندیده‌ام رخ خوب تو، روزکی چند است

بیا، که دیده به دیدارت آرزومند است

به یک نظاره به روی تو دیده خشنود است

به یک کرشمه دل از غمزهٔ تو خرسند است

فتور غمزهٔ تو خون من بخواهد ریخت

[...]

عراقی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

شب فراق که داند که تا سحر چند است

مگر کسی که به زندان عشق در بند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم

کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل

[...]

سعدی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

خوشا! دلی که گرفتار زلف دلبند است

دلی است فارغ و آزاد، کو درین بند است

به تیر غمزه، مرا صید کرد و می‌دانم

که هیچ صید بدین لاغری، نیفکندست

علاج علت من، می کند به شربت صبر

[...]

سلمان ساوجی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۲ - رودکی

 

زمانه پندی آزادوار داد مرا

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است

ز روز نیک کسان گفت غم مخور زنهار

بسا کسا که به روز تو آرزومند است

جامی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

گشاد صد دل از آن غنچه شکر خند است

به یک کرشمه او کار خلق در بند است

به خنده نمیکنت که بر دلم دارد

حق نمک که فزون از هزار سوگند است

که زلفت از دل من گر هزار بار برد

[...]

اهلی شیرازی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

کجا موافق طبع تو ای خردمند است

شراب ما که به تلخی چو خون فرزند است

چه نسبت است به لاف بلندپروازی

مرا که بال و پرم همچو تیر پیوند است

درازی شب هجران ز حد گذشت، مگر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

شکفتگی به گل رویت آرزومند است

نهال حسن ترا با بهار پیوند است

ز رشک عشق خورم خون عندلیبان را

که دوست نیست گل، اما به دوست مانند است

ز شغل گریه زمانی نمی شود فارغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

دلم به پرده دریهای اشک خورسند است

محبت پدری عیب پوش فرزند است

به غیر محنت و غم نیست قسمت فرهاد

همیشه خون جگر روزیی هنرمند است

ز اهل جود صدایی بروز نمی آید

[...]

سیدای نسفی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛

مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!

بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت

که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است

نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛

[...]

آذر بیگدلی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷

 

طراز محفل ایجاد میرزا احمد

توئی که ملک جهان خالیت زمانند است

به پیش طبع تو چون قطره بحر عمان است

به جنب علم تو چون کاه، کوه الوند است

جهان به نشو و نما از نسیم الطفات

[...]

سحاب اصفهانی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بهای عشق که داند که در جهان چند است

همین بس است که بر عشق ماسوا بند است

پی بهشت برد شیخ روز و شب زحمت

مگر بهشت بدیدار دوست مانند است

چگونه بگسلم از تو که تارهای وجود

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دلم به زلف خم اندر خم تو در بنداست

چو پای بند به بند تو است خرسنداست

ز چشم مست تو افتاده فتنه در عالم

گناه زلف تو را نیست از چه در بنداست

مگر تو شانه زدی زلف مشک افشان را

[...]

بلند اقبال
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بهای قند چه داند که در جهان چند است

کسی که همدم آن پسته شکر خند است

بیا که جای تو خالی است در حوالی چشم

اگر بگریه من خاطر تو خورسند است

زمن بدلبر پرخاشجو که گوید باز

[...]

نیر تبریزی
 

میرزاده عشقی » نمایشنامه » نمایشنامهٔ ایدآل پیرمرد دهگانی یا سه تابلوی مریم » بخش ۲ - تابلوی اول: شب مهتاب

 

کشیده نعره که امشب بهشت : «دربند» است

رسد به آرزویش، هر که آرزومند است

دو دست من به سر زلف یار پیوند است

بریز باده به حلقم که دست من بند است

میرزاده عشقی
 
 
sunny dark_mode