گنجور

مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۷

 

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

مجیرالدین بیلقانی
 

کمال‌الدین اسماعیل » قطعات » شمارهٔ ۳۴ - وله ایضا

 

خدا یگان شریعت پناه اهل هنر

که امر جزم ترا روزگار منقادست

زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست

خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست

چو در معانی ذات تو می کنم فکرت

[...]

کمال‌الدین اسماعیل
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

مولانا
 

سعدی » مواعظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - موعظه و نصیحت

 

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

سعدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - وله روح‌الله روحه

 

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

نه هر گیاه که در باغ رست شمشادست

نه هر درخت که پیر است سرو آزادست

نه هر که را لب چون شکرست شیرینست

نه هر که کوه تواند برید فرهادست

هزار فکر دقیقست فکر بکر اینجا

[...]

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

غزل

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است؟

مرا فتاده دل از ره ترا چه افتادست؟

به کام تا نرساند مرا لبش چو نای

نصیحت همه عالم به گوش من بادست

[...]

سلمان ساوجی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست

مرا فِتاد دل از ره، تو را چه اُفتادست؟

میان او که خدا آفریده است از هیچ

دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نَگشادست

به کام تا نرساند مرا لبش، چون نای

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست

غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود

ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست

چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب

[...]

حافظ
 

حیدر شیرازی » دیوان مونس الارواح » غزلیات » شمارهٔ ۵۶ - مدح شیراز

 

دلم ز خطهٔ شیراز و قوم او شادست

که بِهْ ز خطهٔ مصر و دمشق و بغدادست

به هر طرف که روم دلبری شکردهن است

به هرکجا نگرم لعبتی پریزادست

طواف خطهٔ شیراز می‌کنم شب و روز

[...]

حیدر شیرازی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱

 

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست

بنوش باده که بنیاد عمر بر بادست

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱

 

مرا ز پیر کلیچه نصیحتی یادست

منوش قرته که بنیاد قرته بر بادست

چوپیه و دنبه گدازان شود ز آتش جوع

کسی هریسه چو پیش از غروب ننهادست

به سر معنی گیپا نمی رسد هر کس

[...]

صوفی محمد هروی
 

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸ - خواجه حافظ فرماید

 

بیا که قصرامل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

بنای جبه کرباس سست بنیادست

بیار صوف که بنیاد پنبه بر بادست

ز آرزو نرساند برخت دست آنکس

[...]

نظام قاری
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹ - تتبع خواجه

 

بیا که عرصه میخانه عشرت آبادست

ز ساحتش خس اندوه رفته بر بادست

کتابه در عالیش این رقم کین در

بآنکه از دو جهان رو نتافت نکشادست

ز تاق مرتفعش این صدا رسید به گوش

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » تک‌بیتهای برگزیده » تک‌بیت شمارهٔ ۴۷۵

 

مرا ز پیر خرابات نکته‌ای یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۶

 

مرا ز پیر خرابات این سخن یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

تهی است چشم تو از سرمه سلیمانی

وگرنه شیشه گردون پر از پریزادست

ز کلفت است خطر بیش سخت رویان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۷

 

مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست

که غیر عالم آب آنچه هست بر بادست

گنه به ارث رسیده است از پدر ما را

خطا ز صبح ازل رزق آدمیزادست

فروغ صبح شکرخند را دوامی نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۱۱۸

 

زبان شانه درازست بر سر عالم

به این که خدمت زلف تو حق شمشادست

جفای چرخ فلک را هم از تو می دانم

که شوخ چشمی طفلان گناه استادست

صائب تبریزی
 

قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

به گریه سحر و آه شب دلم شادست

چو گل که تازه ز آب و شکفته از بادست

فسردگی به دل بوالهوس میاموزید

که مرده در روش آرمیدن استاد است

خیال زلف تو ننشسته هرگز از پرواز

[...]

قدسی مشهدی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست

به هر طرف رودم دل تجلی‌آبادست

مکن به آینه تکلیف نامه و پیغام

که در حضور نویسی تحیر استادست

تعلقی به دل ما خیال بشه نکرد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode