گنجور

 
نظام قاری

بیا که قصرامل سخت سست بنیادست

بیار باده که بنیاد عمر بر بادست

در جواب او

بنای جبه کرباس سست بنیادست

بیار صوف که بنیاد پنبه بر بادست

ز آرزو نرساند برخت دست آنکس

که قفل دکه ز صندوق سینه نگشادست

عجب مدار که والا بزیرکتان رفت

که این عجوزه عروس هزار دامادست

بصوف از چه برد رشک خاکسار مله

سمور یقه و گوی طلا خدا دادست

عمامه بایقه در قفا فتاده چه گفت

مراست طره فتاده ترا چه افتادست

ز چکمه و فرجی خرمیست قاری را

خنک تنی کدوی از همبران خودشادست