گنجور

 
حیدر شیرازی

دلم ز خطهٔ شیراز و قوم او شادست

که بِهْ ز خطهٔ مصر و دمشق و بغدادست

به هر طرف که روم دلبری شکردهن است

به هرکجا نگرم لعبتی پریزادست

طواف خطهٔ شیراز می‌کنم شب و روز

که همچو کعبه عزیز و لطیف‌بنیادست

چو یار حورْوَشَم با شراب دست دهد

به لاله‌زار خرامم که جنت‌آبادست

درآ به باغ ملک، بند غم ز دل بگشا

ببین که لاله‌عذارم چو سرو آزادست

بیا که جنت و کوثر مصلی و رکنی است

ببین که باغ ارم باغ جعفرآبادست

مگر که خسرو شیرین‌دهن نمی‌داند

که شور شکر شیرین ز سوز فرهادست؟

در آب و آتش عشقش چگونه خاک شوم

که خاکساری من در هوای او بادست

نمی‌خورد غم دنیا و آخرت حیدر

دلش به شادی وصل تو در جهان شادست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode