گنجور

 
بیدل دهلوی

کنون که مژدهٔ دیدار شوق بنیادست

به هر طرف رودم دل تجلی‌آبادست

مکن به آینه تکلیف نامه و پیغام

که در حضور نویسی تحیر استادست

تعلقی به دل ما خیال بشه نکرد

به ناوکت‌ که درین باغ سرو آزادست

مشو ز حسرت دیدار بیش ازین غافل

که دیده‌ها چو جرس بی‌ تو شیون‌آبادست

«‌نه دام دانم و نی دانه اینقد‌ر دانم‌»

که دل به هر چه کشد التفات صیادست

ز پیچ و تاب خط و زلف گلرخان دریاب

که رنگ حسن هم اینجا شکست بنیادست

سپند صرفهٔ شوخی ندید ازین محفل

حذر که جرأت فریاد سرمه ایجادست

جنون بی‌ثمری چاک سینه می‌خواهد

ز نخلهای دگر باب شانه شمشادست

ز بسکه حیرتم از شش جهت غلو دارد

نگه چو آینه‌ام در شکنج فولادست

به عالمی ‌که تظلم وسیلهٔ ضعفاست

اگر به ناله نیرزیم سخت بیدادست

به قدر جانکنی از عمر بهره‌ای داربم

شرار تیشه چراغ امید فرهادست

به درد حسرت دیدار مرده‌ایم و هنوز

نفس در آیه دنباله‌‌دار فریادست

حضور لاله وگل بی‌بهار ممکن نیست

به جلوه تو دو عالم فرامشی یادست

جنون رنگ مپیما درین چمن بیدل

شراب شیشهٔ‌نه غنچه یک پریزادست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مجیرالدین بیلقانی

جهان و کار جهان سر بسر همه بادست

خنک کسی که ز بند زمانه آزادست

ثبات نیست جهان را به ناخوشی و خوشی

که او به عهد وفا سخت سست بنیادست

گلی به دست که دادست روزگار بگو؟

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

خدا یگان شریعت پناه اهل هنر

که امر جزم ترا روزگار منقادست

زمین ز حلم تو در آرزوی تو قیرست

خرد ز کلک تو در انتظار ارشادست

چو در معانی ذات تو می کنم فکرت

[...]

مولانا

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

سعدی

هر آن نصیبه که پیش از وجود ننهادست

هر آن که در طلبش سعی می‌کند بادست

سر قبول بباید نهاد و گردن طوع

که هرچه حاکم عادل کند نه بیدادست

کلید فتح اقالیم در خزاین اوست

[...]

اوحدی

مباش بندهٔ آن کز غم تو آزادست

غمش مخور، که به غم خوردن تو دلشادست

مریز آب دو چشم از برای او در خاک

که گر بر آتش سوزنده در شوی بادست

کجا دل تو نگه دارد؟ آنکه از شوخی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه