خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
هر آن حدیث که در دعویِ محبّت توست
به قامت تو و عهدم که راست است و درست
از آن به راه غمت شاد می روم که مرا
بدین طریق روان کرد عشق روز نخست
ز سالکان ره عشق بر سر کویت
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶ - تتبع خواجه
اگر چه پیر مغانم پیاله داد به دست
به عشوه مغبچه ام کرد مست و باده پرست
ز شیخ و خانقه و حور و روضه ام فارغ
مرا که پیر و جوانی چنین میسر هست
ببین بلندی چرخ برین و پستی خاک
[...]
امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵ - مخترع
اگر ز عین جفا چشم او دلم بشکست
چه مردمی متوقع بود ز کافر مست
مرا که مرغ دل از قید دام فارغ بود
به حلقه موی یکی طره شد دگر پا بست
چو نخل قد تو در باغ سینه بنشاندم
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
بحق شام وصال و بعهد روز نخست
که روز و شب دل من در هوای صحبت تست
فدای ناز تو ایسرو نازنینان اند
که خوش تر از تو درین باغ سروناز نرست
نه رحم داد سپهر و نه رحمتی هرگز
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۷
اگر ز کینکشیام غم ز خشم و کینم نیست
ز رشک غیر میسوزم که تاب اینم نیست
یکی به کفر خوش است و یکی به دین شادست
من از خیال تو پروای کفر و دینم نیست
نشان پای سگان تو گلستان من است
[...]
اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۶ - دایره مرکب مدور
ایساقی گلچهره هنگام گلستانست
در لاله کن از غنچه آن برق که باران است
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است
کسی که با غم تو مونس است دلشاد است
چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد
بعشق دوست ندانم ترا چه واداداست
مکن ملامت عاشق بعشق ورزیدن
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
بقید زلف تو جانم عجب گرفتارست
ز بند دام تو جستن نه سرسری کارست
ز مهر روی تو ذرات کون در رقصند
جهان ز تابش حسن تو غرق انوارست
درون پرده کثرت جمال وحدت دوست
[...]
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۷۹- اهلی خراسانی
یا پریشان گشته برگ گل در آب افتاده است
رهبرم در وادی غم بخت گمراه منست
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ هفتم در ذکر سایر عوام » ۷۰۹- خواجه شاه ولی
تنگی دلم زحقه گوهر توست
هر تار ز کاکلت جدا فتنه گریست
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۳۵۶
به هر چه دست زنی، میتوان خمار شکست
زمین میکدهٔ ما به آب نزدیک است
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۴۵۳
اگر ز اهل دلی، فیض آسمان از توست
که شیشه هر چه کند جمع، بهر پیمانه است
صائب » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۵۰۸
درین بساط، به جز شربت شهادت نیست
میی که تلخی مرگ از گلو تواند شست
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۹
همان زمانکه فلک تیغ بر میان تو بست
گرفت صبح سر آفتاب را به دو دست
بس است سوختگان را اشاره ای، که شود
به یک پیاله گل صد هزار بلبل مست
مشو ز پیر خرابات دور در هر حال
[...]
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۷۷
ز دار و گیر خزان و بهار آسوده است
چو سرو هر که درین روزگار بی ثمرست
صائب » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷۴
به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست
به آب خضر تسلی شدن گرانجانی است
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
منال فیض ز بیداد هجر دوست که دوست
تو را نصیب همین کرده است و این داد است
فیض کاشانی » شوق مهدی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
منال فیض ز بیداد هجر دوست که دوست
تو را نصیب همین کرده است و این داد است
نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۵۲
ز من مپرس دلت از چه روی خونینست
ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است
فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت
مهی که با دگران مهر و با منش کینست
غبار نیست که بر گرد عارضش بینی
[...]
نورعلیشاه » جامع الاسرار » بخش ۳ - حکایت
بعید وصلت مانزد عقل و فرهنگ است
ز دیر تا بحرم صد هزار فرسنگست