اسیر عشق تو از هردوکون آزاد است
کسی که با غم تو مونس است دلشاد است
چه منع عاشق دیوانه میکنی زاهد
بعشق دوست ندانم ترا چه واداداست
مکن ملامت عاشق بعشق ورزیدن
که کار عشق نه کسبی است بل خداداد است
بغمزه چشم تو بنیاد غارت جان کرد
ز ترک مست نپرسی که این چه بنیاد است
درون خلوت جانم هزار گلزار است
خیال روی تو آنجا چو رخت بنهادست
جهان ز تاب تجلی شدست غرقه نور
مگر که یار ز رخسار پرده بگشادست
بیک کرشمه ز عشاق جان و دل بربود
بدلبری چه توان گفت کو چه استاد است
بنوش باده عشق و بریش زهد بخند
چه اعتبار بکار جهان که برباد است
همیشه کارتو سوزست و ناله و زاری
اسیریا بخدا گو ترا چه افتادست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
دلیل نصرت حق زخم نیزه عربست
از اوست هر چه به شرک اندر از بدی شغب است
خدای عرش گواه و زمانه آگاه است
که دین عزیز به سلطان دین ملکشاه است
شهی که خاطر پاک و ضمیر روشن او
ز هر هنرکه خدا آفریده آگاه است
اگر به افسر و گاه است فخر هر ملکی
[...]
چرا نگفتی با من بتا بروز نخست
که عهد و وعده و پیمان من مدار درست
به من مده دل و از من وفا مجوی بدانک
جفای آخر باشد ز من وفای نخست
وفا نمودی از اول جفا کنی آخر
[...]
حساب عشق تو ای دوست سخت بار نجست
حساب عشق تو گوئی حساب شطرنجست
لب ملیح کم آوازت ارچه روح افزاست
ز مکر چشم دغل باز تو دل آهن جست
تو گنج حسنی و زلف تو مار خم در خم
[...]
رئیس دولت و دین ای اسیر دست اجل
شدی و رفت بهین حاصل جهان از دست
زمانه نی در مردی در کرم بشکست
سپهر نی دم شخصی دم هنر دربست
دلم حریق وفاتت چو کرد خاکستر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.