گنجور

 
فیض کاشانی

برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است

ببین به جای که بنشسته‏ای چه بیداد است

به کام تا نرساند مرا هوای امام

نصیحت همه عالم به گوش من باد است

اگرچه شوق حضورش خراب کرد مرا

مقام رتبه من زین خرابی آباد است

حدیث سر نهان که او چراست نهان

دقیقه ‏ایست که هیچ آفریده نگشاد است

در انتظار توأم حرف خلد رفت از یاد

اسیر شوق تو از هر دو عالم آزاد است

منال فیض ز بیداد هجر دوست که دوست

تو را نصیب همین کرده است و این داد است