گنجور

 
صائب تبریزی

حضور خاطر اگر در نماز معتبرست

امید ما به نماز نکرده بیشترست

به گرمی جگر ما دل که خواهد سوخت؟

درین بساط که خورشید آتشین جگرم

شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت

حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست

ز دار و گیر خزان و بهار آسوده است

چو سرو هر که درین روزگار بی ثمرست

حباب کسب هوا می کند ز بی بصری

درین محیط که کشتی نوح در خطرست

دمید صبح قیامت، رسید روز جزا

هنوز صائب مغرور مست و بیخبرست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]