گنجور

 
نورعلیشاه

ز من مپرس دلت از چه روی خونینست

ازآن بپرس که عاشق کشیش آیین است

فغان که زار بتیغ غمم بخواهد کشت

مهی که با دگران مهر و با منش کینست

غبار نیست که بر گرد عارضش بینی

کشیده بر ورق گل خط ریاحینست

حریم سینه مجنون نشیمن لیلیست

رواق دیده فرهاد و قصر شیرینست

تراکه مسند شاهیست تکیه گه چه غمت

زمن که بسترم از خار و خاره بالینست

ز کفر زلف تو ایمن توان بودن

که دزد خانه ایمان و رهزن دینست

دری که سفت بوصف رخ تو نور علی

هزار مرتبه بهتر ز عقد پروینست