گنجور

 
خیالی بخارایی

هر آن حدیث که در دعویِ محبّت توست

به قامت تو و عهدم که راست است و درست

از آن به راه غمت شاد می روم که مرا

بدین طریق روان کرد عشق روز نخست

ز سالکان ره عشق بر سر کویت

که پا نهاد که از آبروی دست نشست؟

بدین خوشم که ز باران اشک و تخم وفا

مرا ز مزرع دل جز گیاه مهر نرست

خیالیا همه عمرت به جست و جوی گذشت

که هرگز آن مه بی مهر خاطر تو نجست