گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۵

 

ایا بحسن رخت را لوای سلطانی

بروی صورت زیبای حسن را جانی

خطیست بر رخ تو از مداد نورالله

نه از حروف مرکب چو خط پیشانی

من از لطافت جان تو چون کنم تعبیر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۸

 

ایا بحسن رخت را لوای سلطانی

بروی صورت زیبای حسن را جانی

فراز کرسی افلاک شاه خورشیدست

خلیفه رخ تو بر سریر سلطانی

خطیست بر رخ تو از مداد نورالله

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۹۹

 

ترا چگونه توان گفت یوسف ثانی

ثنای حسن نو او گفت او بود ثانی

حدیث بوسف مصری که احسن القصص است

کسی بسوز نخواند چو پیر کنعانی

دلا حکایت حستش کن و شنو تحسین

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۸

 

چو حال زار من خسته دل تو می دانی

به شرح حال چه حاجت که در دل و جانی

به سرّ سینه مردان که از میانه جمع

به لطف خویش برون بر تو این پریشانی

بگیر دامن اخلاص و نیک مخلص باش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۹

 

مرا که در دو جهان راحت دل و جانی

به درد عشق تو درمانده ام تو درمانی

مرا به غیر تو مقصود در دو عالم نیست

خدای داند و من دانم و تو هم دانی

بیا که ملک دل ایثار خاک مقدم تست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۰

 

دلی که نیست به درد فراقت ارزانی

روا مدار کز آن پس خورد پشیمانی

من شکسته جفای تو نیک می دانم

ولی تو مهر و وفای مرا نمی دانی

مراست درد دلی ای نگار در غم تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۱

 

دلی ز دست بدادم ز روی نادانی

ز دست جور تو خوردم بسی پشیمانی

بریختی به ستم خون دل ز دیده ما

کنون به گردن تو خون ماست تا دانی

اگرچه دادن جان مشکلست در هجران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

صبا تو حال دل تنگ ما نکو دانی

به گوش یار رسان حال ما چو بتوانی

چو چشم سرخوش تو ناتوان و بیمارم

دمی تو نام من خسته بر زبان رانی؟

ز جان و دل شده ام بنده ات بدار مرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

حافظ » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲ - قصیدهٔ در مدح قوام الدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع

 

ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی

هزار نکته در این کار هست تا دانی

بجز شکردهنی مایه‌هاست خوبی را

به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی

هزار سلطنت دلبری بدان نرسد

[...]

حافظ
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴

 

مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی

که هست جان دلم در جمال او فانی

در آنمقام که جانان جمال بنماید

بود مقام دل و جان فنل و حیرانی

سریر سلطنت ذات ایزدیست دلم

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵۵

 

تو مرهم دل ریشی و راحت جانی

دوای درد دل بیدلان نکو دانی

کمال حسن ترا گر بصد زبان گویم

بحسن و لطف و ملاحت هزار چندانی

در آن زمان که براندازی از جمال نقاب

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

صلای کافری و غارت مسلمانی

در آن زمان که ز رخ زلف را برافشانی

بدام زلف تو افتاده است این دل من

گذشت عمر عزیزم درین پریشانی

فغان و نعره برآید ز عالم و آدم

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۱

 

فداک عقلی و روحی، که راحت جانی

مرا بدرد سپاری و عین درمانی

ز پا فتاده ام، از دست رفته، دستم گیر

نگویمت: بچه غایت، چنانکه می دانی

شکیب نیست مرا از تو یک زمان، ای دوست

[...]

قاسم انوار
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

تو گر به وقت طرب دست را بر افشانی

به خاک پای تو صد جان دهم به آسانی

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۷

 

اگر به دست من افتد برنج ماچانی

هزار بار بگویم که یار ما جانی

به دستگیری قلیه برنج خواهم رفت

که هست پیر و فتادست در پریشانی

تو پخته آمده ای از تنور ای گرده

[...]

صوفی محمد هروی
 

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۶۳

 

زصندلی تو اگر پابه رابجنبانی

دو صد عمامه سالو بسر بگردانی

نظام قاری
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۰

 

ز اشک سرخ برای نزول جانانی

شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی

مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر

بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی

به لاله زار دل داغدار من بگذر

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱ - در ستایش از شاه‌طهماسب

 

هزار شکر که بر مسند جهانبانی

نشست باز به دولت سکندر ثانی

ستون سقف فلک گشت رکن صحت شاه

و گرنه بود جهان مستعد ویرانی

سحاب فتنه بر آنگونه بسته بود تتق

[...]

وحشی بافقی
 

رضی‌الدین آرتیمانی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷

 

نه رسم دیر و نه آیین کعبه می‌دانی

ندانمت چه کسی، کافری، مسلمانی

به مال و جاه چه نازی، که شخص نمرودی

به خورد و خواب چه سازی که نفس حیوانی

تمیز نیک و بد از هم نکردنت سهل است

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - یک قصیده

 

زنند باغ و بهارم صلای ویرانی

گلم ز شاخ فرو ریزد از پریشانی

نه رنگ و بوی به جا مانده نی بر و برگم

چو نخل بادیه افتاده ام به عریانی

سموم وادی غم دیده پای تا فرقم

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode