صلای کافری و غارت مسلمانی
در آن زمان که ز رخ زلف را برافشانی
بدام زلف تو افتاده است این دل من
گذشت عمر عزیزم درین پریشانی
فغان و نعره برآید ز عالم و آدم
اگر تو سلسله عشق را بجنبانی
اگر ز مشرب عذبی ز جان و دل بشنو
صدای بانگ «اناالحق » صفیر «سبحانی »
کنون که وقت رحیلست دل بحق بسپار
که میر طبل فرو کوفت کوس سلطانی
اگر تو مرده نه ای، روبروی جانان آر
که زنده دل شوی از جلوهای ربانی
ز قاسمی نفسی گر قبول خواهی کرد
بهیچ حال نرنجی و هم نرنجانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به احساسات عاشقانه و پریشانی خود اشاره میکند. او به زلف محبوب اشاره دارد که دل او را به دام انداخته و عمرش در این عشق سپری شده است. فریادی از عالم و آدم برمیخیزد اگر محبوب در عشق دخالت کند. او به مفهوم حق و حقیقت اشاره میکند و تأکید میکند که باید دل را به حق بسپارد. در پایان، او از محبوب میخواهد که نرنجاند و خود را در قاسمی عشق بیابد تا دلش زنده شود.
هوش مصنوعی: زمانی که زلف خود را به رُخ میکشی، ندا و فریاد کافر بودن و غارت مسلمانان بلند میشود.
هوش مصنوعی: این دل من به دام زلف تو گرفتار شده است و عمر گرانبهای من در این سردرگمی گذشته است.
هوش مصنوعی: اگر تو در دامنه عشق تحرکی ایجاد کنی، تمامی موجودات از انسانها تا سایر موجودات، فریاد و ناله خواهند کرد.
هوش مصنوعی: اگر از سرچشمهی معنوی و عمیق حقیقت بشنوی، صدای حق و نفی خود را همانند نغمهی سرافرازی و ستایش خواهی شنید.
هوش مصنوعی: حالا که وقت سفر است، دل را به حقیقت بسپار؛ زیرا صدای طبل به نشانه آغاز سلطنت به صدا درآمده است.
هوش مصنوعی: اگر تو مرده نیستی، به روی محبوب بیا، تا از زیباییهای الهی زندهدل شوی.
هوش مصنوعی: اگر از شخصی به نام قاسمی، نفسی (روح یا نفس) را بپذیری، هیچگاه ناراحت نشو و دیگران را هم ناراحت نکن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی؟
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم؟
که: حیف باشد روح القدس به سگبانی
به حسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی
برای پرورش جسم و جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسگبانی
بحسن صوت چو بلبل مقید نظمم
[...]
مخوان فسانهٔ افراسیابِ تورانی
مگوی قصهٔ اسفندیارِ ایرانی
سخن ز خسرو و سلطانِ هفت کشور گوی
که خَتْم گشت بدو خسروی و سلطانی
معزِّ دینِ خدای و خدایگانِ جهان
[...]
در آمد از غم تو ، ای بخوبی ارزانی
بکار من چو سر زلف تو پریشانی
کنم بطبع فدای تو دیده و دل و جان
که تو عزیزتر از دیده و دل و جانی
بنفشه زلفی و گل خدی و چه می گویم؟
[...]
به هرزه بر سر دنیا مشو به نادانی
که چون توئی بچنین کار نیست ارزانی
چو عمر ضایع کردی بر آن پشیمان باش
اگرچه سود ندارد کنون پشیمانی
غم جهانی بر جان خویشتن چه نهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.