گنجور

 
محتشم کاشانی

ز اشک سرخ برای نزول جانانی

شدست خانهٔ چشمم نقش ایوانی

مباش این همه ای گنج حسن در دل غیر

بیا که هست مرا نیز کنج ویرانی

به لاله زار دل داغدار من بگذر

که دهر یاد ندارد چنین گلستانی

چه شد که گر از بی‌تکلفی یک بار

شود مقام گدا تکیه‌گاه سلطانی

به نیم جان که دلم راست شاه من چه عجب

گر انفعال کشد پیش چون تو مهمانی

به دود مجمره حاجت ندارد آن محفل

که سازیش تو معطر به گرد دامانی

درآ ز در ای جان که محتشم بی‌توست

مثال صورت دیوار و جسم بی‌جانی