گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵١۵

 

رضی ملت و دین ایکه با افاضت تو

برسم طعنه توان گفت ابر را فیاض

توئیکه لازم ذاتی بود جواهر را

بعهد بخشش عامت زوال چون اعراض

ز همت تو که قانون جود اساس نهاد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵١٧

 

بدوستی که نیاید امیدها همه راست

نه نیز هر چه بترسند از آن شود واقع

چو در میانه هر دو بلا شبی باشد

چه داند آنکه چه سازد بصبحدم صانع

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٢٧

 

من از فروتر خویش ار همی کشم رنجی

عجب مدار که خواهم برینت داد وقوف

نه آفتاب فلک نور بخش ماه بود

همیشه ماه رساند به آفتاب کسوف

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٣٠

 

دلا مکارم اخلاق اگر همی خواهی

دو کار پیشه کن اینت مکارم اخلاق

مشو مخالف امر خدای عز و جل

بکوش تا بود اندر میان خلق وفاق

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵١

 

چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال

که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال

خدیو کشور دانش نظام ملت و دین

که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال

بجز لطایف انفاس روحپرور تو

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵٢

 

دلا ز وقت بد خود جزع مکن ز نهار

صبور باش چه دانی نکو شود ایدل

مجوی صحبت نادان از آن همی ترسم

که همچو صحبت سنگ و سبو شود ایدل

بترک صحبت او گیر کز فضیحت او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵۶

 

سحر گهی متفکر نشسته در کنجی

بفکر آنکه چرا حال من بد است امسال

ز دیده آب روان و ز سینه آه کشان

ز بهر نعمت دنیا و بهر مال و منال

درین میانه اندیشه ها بدل گفتم

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۵٧

 

سئوال کرد ز من سائلی که ای درویش

ترا عیال همی بینم و نبینم مال

بگو که وجه معاش از کجا همی سازی

کنون بصورت ماضیت چون نبینم حال

جواب دادم و گفتم که ای سلیم القلب

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨٠

 

بجای هیچکس اندر زمانه بد نکنم

اگر هزار بد آید ازو فرا پیشم

روم بحضرت داد ار خود نیاز برم

بجز دعا نرود هیچ تیر از کیشم

دعا کنم که مرا از بدیش ایمن دار

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨١

 

بهفته ئی که جدا گشته ام ز خدمت تو

مپرس کز غم تو حال بر چه سان دارم

منم که بر رخ چون شنبلید دور از تو

ز نرگس آب بقم روز و شب روان دارم

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨٢

 

بدانخدای که بنگاشت دست قدرت او

درون پرده ارحام صورت اجسام

که بنده عیش نخواهم مدام جز با تو

از آنکه با تو دلم را خوشست عیش مدام

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٨٨

 

بمن رسید که بحر علوم در گه موج

گهر فشاند بساحل برای تربیتم

سر افاضل ایام فخر ملت و دین

که اوست بلبل دستانسرای تربیتم

هوای تربیتم کرد و میل خاطر او

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩٠

 

پیام داد به کس کیر اژدها پیکر

که ای کشیده به عمر دراز آزارم

تویی که جز در تو کهف خود نمی‌دانم

در آن زمان که به سختی همی‌رسد کارم

جواب دادش و گفتا چه سخت‌دل یاری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩۴

 

جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم

نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم

برین صحیفه مینا بخامه خورشید

نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم

که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٩٩

 

خدیو کشور دانش یمین دولت و دین

توئی ز راه حقیقت خلاصه ایام

ترا جلال و کرامت بدانمثابه رسید

که نافرید چو تو ذوالجلال و الاکرام

مدام باد ترا عیش بر مراد دلت

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶٠٨

 

سپهر مهر جلالت جلال دولت و دین

توئی که رأی ترا شاه انجم است غلام

کسیکه سر ننهد پیش تو صراحی وار

مدام در دل او باد خون ناب چو جام

بمن رسید بشارت که رأی آن داری

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶١٢

 

شنیدم از سر منبر مذکری میگفت

رضای حق طلبی باش بر سر تسلیم

بطاعت آنکه تف آتش هوا ننشاند

کجا رسد بلب آب کوثر و تسنیم

خدای عزوجل از فرائضی که نهاد

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶٢٠

 

فراق حضرت گردونجناب سرور عهد

مرا چو فرقت روح از تنست و نور از چشم

گرم ز چشم رود نور و جان ز تن شاید

چو گشت طلعت جان پرور تو دور از چشم

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۴٨

 

امیر حیدری ایسالک مسالک حق

توئی مجرد و مفرد بسان روح الامین

چو عقل کل شده دانند حقیقتها

توئیکه علم یقین تو هست عین یقین

کنند صومعه داران عالم علوی

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۵١

 

اگر مجال بود بندگی ابن یمین

ببارگاه جلال خدایگان برسان

نیاز من بزمین بوس او چو شرح دهی

سخن چنانکه تو دانی بآسمان برسان

ابن یمین
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۱۰
sunny dark_mode