گنجور

 
ابن یمین

چه باشد ای نفس خرم نسیم شمال

که بگذری سوی آن اختر سپهر جلال

خدیو کشور دانش نظام ملت و دین

که هست در همه فن همچو یک فنان بکمال

بجز لطایف انفاس روحپرور تو

نشان نداد کس اندر زمانه سحر حلال

زبان بنطق چو بگشاید از سلامت لفظ

گمان بری که ز کوثر روان شدست زلال

نظر بطلعت میمون او چو بگشائی

چنانکه شرط ادب باشد ای نسیم شمال

بگوی قصه هجران ولی چنان بمگوی

که طبع نازک او را فزاید از تو ملال

چه حاجتست بتطویل شرح هجرانرا

بس است یک سخن مختصر بحسب الحال

سلام من برسان پس بصورت تضمین

بگوی کابن یمین گفت کای ستوده خصال

جزای آنکه نگفتیم شکر روز وصال

شب فراق نخفتیم تا سحر ز خیال