گنجور

 
ابن یمین

جهان بگشتم و آفاق سر بسر دیدم

نه مردمم اگر از مردمی اثر دیدم

برین صحیفه مینا بخامه خورشید

نگاشته سخنی خوش بآب زر دیدم

که ای بدولت ده روزه گشته مستظهر

مباش غره که از تو بزرگتر دیدم

کسیکه تاج بسر داشت بامداد پگاه

نماز شام ورا خشت زیر سر دیدم

ز روزگار و جهانم همین پسند آمد

که زشت و خوب و بد و نیک بر گذر دیدم