گنجور

 
ابن یمین

سحر گهی متفکر نشسته در کنجی

بفکر آنکه چرا حال من بد است امسال

ز دیده آب روان و ز سینه آه کشان

ز بهر نعمت دنیا و بهر مال و منال

درین میانه اندیشه ها بدل گفتم

بود که نیک شود خاطر پریشانحال

جواب داد و بگفتا بعهد این مخدوم

ز هی تصور باطل زهی خیال محال