گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

به گریه در دل تو گر اثر توان کردن

تو را ز ذوق محبت خبر توان کردن

اگر به مهر من آب و گلت سرشته شود

دل و زبان تو شیر و شکر توان کردن

قبول سلطنت هر دو کون چندان نیست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

سبو بیار و پر از آب زندگانی کن

ز جام می طلب عمر جاودانی کن

نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن

جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن

نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۰

 

به دوریت نتوان بود نیز دور از تو

حسد به خویش برد عاشق غیور از تو

مرا کرشمه حسن تو کرده سرگردان

نه غیبتم به حضور است و نی حضور از تو

فکندی آینه را از نظر ز بی قیدی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۱

 

نوید عهد گل از نورسان باغ شنو

بشارت طرب از گردش ایاغ شنو

سرم ز حرف پراکنده گوی در شور است

صدای مغز پریشانم از دماغ شنو

شهید یار به ناوردگاه یار اولی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

به دست طبع عنان داده ای دریغ از تو

به چنگ صد هوس افتاده ای دریغ از تو

حریف نغمه مستان و صحن بستانی

نه مرد سبحه و سجاده ای دریغ از تو

ز عیش های صبوحی به دامن عصمت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۹

 

روندگان ملولیم روبهم کرده

دماغ در سر افسانه های غم کرده

گرفته کوه و بیابان به اشک چون باران

دمی چو برق به افروختن علم کرده

به طرف هر چمنی چشمه ای نموده روان

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۳

 

دلم گداخته غم وز تنم توان رفته

ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته

نشاط روز جوانی به بر نمی آید

که همچو تیر بجست از خم کمان رفته

خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

کجایی ای گل و مل را به رنگ و بو کرده

جنان جمال تو نادیده آرزو کرده

گلی به رنگ تو گلچین نچیده از چمنی

هزار مرتبه گلزار رفت و رو کرده

هزار جنس می آورده در میان خمار

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۹

 

دگر خدا بود ای دل سر کجا داری

که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری

درین دیار به چشمم غریب می آیی

نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری

چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۸

 

دریغ از صف مردان برون نتاخت یکی

دو کون را به یکی داو درنباخت یکی

هزار تیغ درین مشهد جزا برخاست

ندید عشق که مردانه سر فراخت یکی

کسی به معرکه عشق کامیاب نشد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

چو لعبتان خیال اند آدمی و پری

به اختیار مشعبد کنند جلوه گری

درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست

نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری

ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

به توتیای رهم خون ز چشم تر چیدی

جراحت از دل هجران خلیده برچیدی

حدیث خوش نمک ارمغان صحبت کیست؟

که درد از دل و آزارم از جگر چیدی

من از فراق تو مردم تو را چه حاصل شد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۹

 

کمند عشوه گشادی و فتنه سر دادی

هزار عربده را سر به بحر و بر دادی

روان و روح به خود انس داده را جوییم

ز حجره راندی و تن در قفای در دادی

به دوری تو دل و صبر ما نمی ارزند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

جهان به طره عنبرفشان بیارایی

به عقد سلسله صد دودمان بیارایی

به رخ ولایت خاورستان کنی تسخیر

به خال کشور هندوستان بیارایی

همه مسیح دمان گوش بر کلام تواند

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۷

 

سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی

گمان برم که رگ جانم از بدن بکشی

شود کنار و برم بی تو باغ عریانی

که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی

شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - این قصیده در منقبت حضرت امام رضا علیه التحیته و الثنا و اشاره به قتل و غارت ساکنان مشهد مقدسه حضرت

 

چنان رسیدن دی سرد ساخت دنیی را

که کرد در دل مجنون فسرده لیلی را

نسیم صبح بدان گونه گشت رنگ ستان

که برد از کف دست نگار حنی را

فسردگی هوا تا به غایتی برسید

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - این قصیده ایضا در استدعای صحت و بیان مدحت ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان گفته شده

 

مگر که صبح ز بالین آسمان برخاست

که او چو خاست غبار از دل جهان برخاست

محبتست که با درد شادکام نشست

اجابتست که با ضعف کامران برخاست

درین دو هفته به حق عطای صحت تو

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - ایضا در مدح خان خانان بن بیرام خان واقعست

 

چو شمع سوز دلم عشق بر زبان انداخت

دگر نخواستی آتش مرا به جان انداخت

خرد ببوی معانی بخست چندانم

که بیخت خاکم و بیرون ز آستان انداخت

دم از فراق عزیزان نمی توانم زد

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - این قصیده نیز بعد از معاودت مکه به احمدآباد گجرات در مدح شاهزاده همایون نژاد شاهزاده مراد گفته شده

 

پس از ادای طواف حج و رسوم عباد

به سیر عرصه گجراتم اتفاق افتاد

قبول جذبه آن آب و خاکم از کشتی

چو دست قابله از مهد برکنار نهاد

چنان به شوق خرامان شدم در آن کشور

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - ایضا در مدح صاحبی ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان هنگامی که بیلغار از گجرات به دارالسلطنه اگره آمده بودند و اول مداحی و ملازمت این چاکر بوده گفته شده

 

به عمر مژده که عیش ابد نثار آمد

شکفته رویی جاوید را مدار آمد

بتاخت در رگ جانها نشاط دیداری

که زود نشئه تر از باده در خمار آمد

نوید قاصد ازان زودتر به وصل کشید

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
sunny dark_mode