گنجور

 
نظیری نیشابوری

دگر خدا بود ای دل سر کجا داری

که یک دو روز شد آتش به زیر پا داری

درین دیار به چشمم غریب می آیی

نه آن دلی تو دلا رنگ آشنا داری

چه غم که در طلبت دیده ام غبار گرفت

اگر تو از پی این دیده توتیا داری

چو مس در آتش صد امتحان گداخته ام

به جستن تو که حسنی چو کیمیا داری

نشاط هر گذر و خوش دلی هر کویی

برای یک نظرم دربه در چرا داری

صفیر ناله جانسوز آشیان من است

تو شاخ گل همه مرغان خوش نوا داری

به صد نیاز «نظیری » کمین فرصت مکن

که دام در گذر خانه هما داری