گنجور

 
نظیری نیشابوری

به دست طبع عنان داده ای دریغ از تو

به چنگ صد هوس افتاده ای دریغ از تو

حریف نغمه مستان و صحن بستانی

نه مرد سبحه و سجاده ای دریغ از تو

ز عیش های صبوحی به دامن عصمت

چه داغ شرم که ننهاده ای دریغ از تو

به صیدگاه ضعیفان ز بازوی شوخی

چه تیر جور که نگشاده ای دریغ از تو

به گرد لاله لالی درین سرابستان

بگفت سوسن آزاده ای دریغ از تو

جمال موصلیان خوی کوفیان داری

نه در دیار وفا زاده ای دریغ از تو

به ناز کشته ای و بر مزار کشته خویش

تحیتی نفرستاده ای دریغ از تو

زمام شرم به یک جرعه می دهی از دست

سبک وقار و تنک باده ای دریغ از تو

فسون عشوه اثر زود می کند به دلت

به هیچ رام شوی، ساده ای دریغ از تو

به مجمعی که به پروانگی نیرزندت

چو شمع تا سحر استاده ای دریغ از تو

به هر حدیث «نظیری » عتاب می ورزی

به کین اهل دل آماده ای دریغ از تو