گنجور

 
نظیری نیشابوری

سبو بیار و پر از آب زندگانی کن

ز جام می طلب عمر جاودانی کن

نگفت جم به فریدون جزین که جور مکن

جهان ز تست دگر هرچه می توانی کن

نشاط طبع حکیمان علاج بیمارست

غم شکسته دلان دار و شادمانی کن

ز سالخورده مکش سر که هست کارآموز

شراب کهنه به چنگ آور و جوانی کن

شب از قرابه شنیدم که با قدح می گفت

چو ماه باش و به خورشید هم قرانی کن

تهی ز خویش شوی پر ز مهر سازندت

نظر به کاس مه و دور آسمانی کن

پدر به شکر و مادر به شیر پروردت

به هر دو شیر و شکر باش و کامرانی کن

سبیل حق شود عالم سبیل خودگردان

طفیل شاه شو و پادشه نشانی کن

چو نام فرخ خود باش در طریق سلیم

دگر چو نظم «نظیری » جهان ستانی کن