گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۷

 

هزار حیف که از رهگذار بی بصری

نیافتم خبری از جهان بی خبری

درین بهار که فصل چراندن نظرست

در آشیانه به سر بردم از شکسته پری

فغان که خرج زمین شد تمام در خامی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۸

 

درین حدیقه پر میوه تا جگر نخوری

ز نخل زندگی خویشتن ثمر نخوری

ترا به چشمه حیوان گذار خواهد بود

جگر ز رفتن این عمر مختصر نخوری

بود به قدر هنر داغهای محرومی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۵۹

 

دگر چه شد که ز حالم خبر نمی گیری

ز بوسه نام مرا در شکر نمی گیری

فریب می دهی از وعده دروغ مرا

شکوفه می کنی اما ثمر نمی گیری

دل رمیده من در کمین پروازست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۰

 

مآل تیغ زبان نیست غیر سربازی

به زیر تیغ کنی چند گردن افرازی؟

ز اهل درد مرا رنگ من خجل دارد

که می کند به زبان شکسته غمازی

شدم به چشم خود امیدوار تا شبنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۱

 

اگر به جسم درین تیره خاکدان باشی

تلاش کن که به دل فارغ از جهان باشی

چونی به خوش نفسی وقت خلق را خوش دار

ترا که نیست میسر شکرستان باشی

ز خنده رویی صبح است تازه رویی مهر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۲

 

کجاست دولت آنم که یار من باشی؟

ز خود کناره کنی در کنار من باشی

اگر شراب خوری ساقی تو من باشم

وگر به خواب روی در کنار من باشی

غرور حسن کجا می دهد ترا رخصت؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۳

 

قدم برون مگذار از حصار خاموشی

که خواب امن بود در دیار خاموشی

ز خامشی دهن غنچه مشکبو گردید

خوشا لبی که بود مهردار خاموشی

اگر خمش نشوی حرف زن شمرده که هست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۴

 

اگر چه هست به ظاهر خراب درویشی

ز وصل گنج بود کامیاب درویشی

ترا ز درد سر آن جهان خلاص کند

اگر چه تلخ بود چون گلاب درویشی

ازان به خرقه پشمین چو نافه ساخته است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۵

 

قرار گیر به دارالقرار درویشی

که انقلاب ندارد دیار درویشی

پیاده ای است زمین گیر، آفتاب بلند

نظر به همت گردون سوار درویشی

کند به دامن اشفاق، ابر رحمت پاک

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۶

 

حضور فرش بود در جهان درویشی

سر نیاز من و آستان درویشی

خط مسلمی از انقلاب دوران یافت

رسید هر که به دارالامان درویشی

ز برگریز جهان ایمنند بی برگان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۷

 

قدم برون مگذار از سرای درویشی

که مار گنج بود بوریای درویشی

اگر ز سیل حوادث جهان شود ویران

خلل پذیر نگردد بنای درویشی

ز خود چو مردم بیگانه راست می گذرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۸

 

ازان همیشه بود تازه روی درویشی

که متصل به محیط است جوی درویشی

ز تندباد حوادث نمی شود خاموش

چراغ گوشه نشینان کوی درویشی

چو خضر سبز شود هر جا گذارد پای

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۶۹

 

ز عشق شد همه غم های بی شمار یکی

یکی هزار شد چون شود هزار یکی

ز آشکار و نهانی که می رسد به نظر

نهان یکی است درین بزم و آشکار یکی

دو برگ نیست موافق ز صنع رنگ آمیز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۰

 

گذشت عمر و تو مست شراب گلرنگی

دمید صبح و تو چون سبزه در ته سنگی

دید پرده گوش فلک ز ناله صور

همان تو گوش بر آواز نغمه چنگی

به پرتوی و نسیمی ز هم فرو ریزی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۱

 

ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی

شکستگی نبود در جهان بیرنگی

غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر

میان آتش و آب جهان بیرنگی

فریب رنگ چو طفلان ربوده است ترا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۲

 

نیی که جیب و کنار از شکر کند خالی

به ناله صد دل خونین جگر کند خالی

فغان که نیست درین بحر آنقدر وسعت

که چون صدف دل خود را گهر کند خالی

به روز معرکه از تیغ رو نگرداند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۳

 

زبان شکوه اگر همچو خار داشتمی

همیشه خرمن گل در کنار داشتمی

هزار خانه چو زنبور کردمی پر شهد

اگر گزیدن مردم شعار داشتمی

ز دست راست ندانستمی اگر چپ را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۴

 

تو قدر درد و غم جاودان چه می دانی؟

حضور عافیت رایگان چه می دانی؟

نکرده ای سفری در رکاب بیهوشی

گذشتن از سر کون و مکان چه می دانی؟

ز برگ و بار تعلق نگشته ای دلسرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۵

 

مکش چو تنگدلان آه از پریشانی

که دل ز حق شود آگاه از پریشانی

دلِ چو آینه زان رندِ پاکباز طلب

که نیست در جگرش آه از پریشانی

دهد به بادِ فنا آن‌چه جمع آورده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷۶

 

ز من مدار توقع سخن از انجمنی

که نیست باعث گفتار چشم خوش سخنی

به گرد چهره خوبان چو زلف سیری کن

مکن چو خال قناعت به گوشه دهنی

به شوخی تو چراغی درین شبستان نیست

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۳۹۸
۳۹۹
۴۰۰
۴۰۱
۴۰۲
۵۷۷
sunny dark_mode