گنجور

 
صائب تبریزی

ز من مدار توقع سخن از انجمنی

که نیست باعث گفتار چشم خوش سخنی

به گرد چهره خوبان چو زلف سیری کن

مکن چو خال قناعت به گوشه دهنی

به شوخی تو چراغی درین شبستان نیست

که هم در انجمنی هم برون انجمنی

ز طوطیی نتوان بود کمتر ای بلبل

تو هم ز بال و پر خویش سبز کن چمنی

چنان ز عشق تو ویران شدم که نتوان ساخت

اگر ضرور شود، از زبان من سخنی

مکش زیاد وطن آه، کاین همان وطن است

که از لباس به یوسف نداد پیرهنی

ز اشک و آه ضعیفان خاکسار بترس

که بود مشرق طوفان تنور پیرزنی

شکست قدر شکر را به گفتگو صائب

که دیده است چنین طوطی شکرشکنی؟

 
 
 
امیر معزی

سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی

ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی

به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی

به موکب اندر گویی که سرو در چمنی

ز عاشقان منم اندر جهان که آن تو ام

[...]

سوزنی سمرقندی

دلم به عشق بتی را همی‌کند شمنی

که بر بتان به نکوئی کند همیشه منی

بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند

کند به تبّت و قرقیز کاروان شکنی

شکست قیمت مشک و گل و سمن به سه چیز

[...]

انوری

گمان مبر که ز بی‌عیبی عمادست آن

که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی

مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد

برای من که هجا را بود هجا نکنی

سعدی

اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی

من از تو روی نپیچم که مستحب منی

چو سرو در چمنی راست در تصور من

چه جای سرو که مانند روح در بدنی

به صید عالمیانت کمند حاجت نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی

من اعتماد ندارم که عهد می شکنی

به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش

چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی

چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از حکیم نزاری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه