گنجور

 
صائب تبریزی

ز ماه رنگ نبازد کتان بیرنگی

شکستگی نبود در جهان بیرنگی

غبار تفرقه ای نیست همچو شیر و شکر

میان آتش و آب جهان بیرنگی

فریب رنگ چو طفلان ربوده است ترا

گلی نچیده ای از بوستان بیرنگی

ز انقلاب خزان و بهار آزادیم

رسیده ایم به دارالامان بیرنگی

گرفته است ترا رنگ همچو خون دامن

چسان رسی ز پی کاروان بیرنگی؟

دلت خوش است به میهای لاله رنگ جهان

نخورده ای می صاف جهان بیرنگی

به روی آینه سیماب را قراری نیست

ستاره سوز بود آسمان بیرنگی

ز چشم بحر صدف را نهان کند صائب

فروغ گوهر روشن روان بیرنگی