نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
تو را به کعبه مرا کار با دل افتادست
به کعبه بتکده من مقابل افتادست
صدای بی جرس ار بشنوی غریب مدان
که روح ماست به دنبال محمل افتادست
سپند طالع من حرز ان یکاد کنید
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
نشست پهلوی من وز رقیب جام گرفت
گل تلافی من رنگ انتقام گرفت
قضا سمند نشاط کرام پیش آورد
قدر عنان مراد از کف لئام گرفت
به صد کمند نه استاد غم چو مست شدیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
بیا که مردم و بر راه چشم جان بازست
به گفتگوی تو زخم مرا دهان بازست
به خون ما اگرت میل هست مانع نیست
می مغانه سبیل و در مغان بازست
چو یوسفی تو که از مصر حسن چون تو کسی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
زبان طعنه ما کوته از بریدن نیست
علاج شکوه عاشق به جز شنیدن نیست
ز بس که گشتهام از درد انتظار ضعیف
نگاه را به رخت قوت رسیدن نیست
چنان که خانه زندانیان فرود آید
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
هوا بدیهه رسانست و باغ موزون است
به هر ترنم مرغی هزار مضمون است
زبان بلبل شوخ از سخن نمی افتد
اگر چه خورده گل همچو در مکنون است
بهوش زی که تو گر از برون نمی بینی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
محبت تو به هر دل نشست کین ننشست
دمی به هر که نشستی دگر غمین ننشست
به محفلی که تو دامن به رنجش افشاندی
مگس ز تلخی عیشم بر انگبین ننشست
همیشه گرمی خویی بر آتشم دارد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
جمال ساقی ما در ضمیر لاله گذشت
که لاله را می لعل از سر پیمانه گذشت
در آن شمایل موزون نگر که هرکس دید
به حسن و معنی صد دفتر و رساله گذشت
به قصد ضبط نگه، چین بر ابروان انداخت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
جزای حسن عمل در شریعت عربیست
به عرف عفو نکردن گناه بی ادبیست
سواد دل ز می سالخورده روشن کن
که عینک بصرش ز آبگینه حلبیست
قبول بی هنران ز التفات معشوق است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱
عطاش را نه صوابست و نه خطا باعث
بس است بهر گرم ناله گدا باعث
اگرچه رزق گدا بازپس نمی گردد
مقدرست که می گرددش عطا باعث
خزان درود و سحاب آب داد و دهقان کشت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳
فسون خط تو پیغام بعثت و شب داج
نگاه پر رخ تو مصطفاست بر معراج
ظهور حسن تو امنیتی به دوران داد
که پادشه ز رعیت نمی ستاند باج
چه صلح بود که حسن تو باوفا انگیخت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
چگونه نام تو آریم بر زبان گستاخ
که یاد تو نتوان کرد در نهان گستاخ
اگر به گلبن تو بلبلی پناه آورد
کسی نمی زندش گل بر آشیان گستاخ
هر ارجمند که در راه تو شهید شود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹
چو نیست حد که به بالین نهیم سر گستاخ
چه سود از حرم امن و خوابگاه فراخ
هزار جا ز برون می زنند طبل رحیل
هنوز رخت ز ایوان کسی نبرده به کاخ
نشسته نغمه سرایان به هم چه دانستیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰
چه شور بود؟ که عشقت به من کرامت کرد
که نارسیده قیامت دلم قیامت کرد
حدیث من که ز مجموعه وفای تو خواند؟
که نه به خون دل و دیده اش علامت کرد
به کعبه دل من عاشقان نماز آرند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
به هوش سیر چمن کن که شاهدان مستند
قرابه بر سر ابر بهار بشکستند
چمن پیاله کش است و صبا قدح پیمای
معاشران صبوحی ز خواب برجستند
به زیر خرقه نهان باده می خورد صوفی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
چه خوست کاین دل کافر نهاد من دارد
نه مذهب من و نه اعتقاد من دارد
به آب و آتشم از سرکشی نمی سازد
هزار عربده با خاک و باد من دارد
ز تیر ناله فلک را به کین برانگیزد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
هوس چو دیر کشد شعله در نهاد افتد
به حد عشق رسد میل چون زیاد افتد
نشاط صحبت فرهاد رشک خسرو داشت
خوشست عشق اگر کار بر مراد افتد
به شهر و باده فرسودم و کسم نخرید
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۴
ز نکهت سحری شوق یار میخیزد
جنون ز سایه ابر بهار میخیزد
به روی یار نگه، رشحه بیز میافتد
ز زلف یار شکن قطره بار میخیزد
سحاب دلشده در کوهسار میگردد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵
جهان جوان شد و عقد بهار میبندد
بهار پای جهان در نگار میبندد
ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد
جماد و نامیه خود را به کار میبندد
نکاح باغ و بهارست و دایه بستان
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۹
هنوز راه نگاهم به بام و در ندهند
کبوتری که بیاموختند سر ندهند
خراب نرگس سنگین دلان سرمستم
که بر طریق نظر مهر را گذر ندهند
ز غم به گونه زرین شدم چه چاره کنم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
بیا که بی تو غم از خاطرم به در نرود
وداعم از دل و هجرانم از نظر نرود
در آن بساط که من خوان عشرت آرایم
مگس ز تلخی من جانب شکر نرود
ز شهر خویش مرا شهرت تو دور انداخت
[...]