گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۷

 

هَلاک می‌کندم غصه ی پشیمانی

به دست خود که کند با خود این به نادانی

به محنتی شده‌ام مبتلا که رویی نیست

ره خلاص به دشواری و به آسانی

بلی سزای من این است و پیش ازین که فلک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۴

 

اگر ز قصه ی ما یک ورق فرو خوانی

عجب ز صورتِ احوالِ ما فرو مانی

ز شوق اگر چه دلم در جهان نمی‌گنجد

ولی تو در دلِ تنگم نشسته چون جانی

به جان مضایقتی نیست بنده بنده ی تست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۲

 

شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی

من اعتماد ندارم که عهد می شکنی

به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش

چه خواب دیده ای امروز باز در چه فنی

چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۳

 

به بوسه ای چه شود گر مضایقت نکنی

چو گویمت که بده قصد دادنت نکنی

کرامت است اگر بر هلاک من صبری

به کار داری و چندین مبالغت نکنی

چرا به یک دو سخن التفات ننمایی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

 

به دل زمن بحلی گر به جان طمع نکنی

ولی اگر تو توی جان و دل ز بُن بکنی

ترا نخست دل آرامِ خود گمان بردم

یقین چو می نگرم خود هلاکِ جانِ منی

به طیره می روی ار بی وفات میخوانم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۷

 

دریغ چون تو نگاری به دست اهرمنی

چرا خدای ندادت به دست همچو منی

بتی ندید کسی هم وثاقِ عفریتی

که حیف باشد دیو و فرشته در وطنی

چو زلف تو نبود دل بری به طرّاری

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳

 

به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی

توقعی که درآیی دمی و بنشینی

بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد

در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی

قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۸

 

من آن نی ام که نی ام با تو یک دل و یک روی

دو روی نیست دلم با تو چون گلِ خودروی

خیالِ قامتِ زیبایِ تو بر استاده ست

کنارِ چشمه ی چشمم چو سرو بر لبِ جوی

خوشا میانِ تو گر در کنار می آید

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۴

 

چه خوش بود که به بالینِ خفته ناگاهی

چو چشم باز گشایم مرا رسد ماهی

فقیر را چه سعادت ورایِ آن باشد

که سر به کنجِ خرابش در آورد شاهی

میانِ ظلمتِ شب نورِ طلعتش باشد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۸

 

پیام داد به من هاتف سحرگاهی

که نیم شب به حمل رفت شمس از ماهی

هنوز اوّلِ شعبان به رسمِ برغندان

ز دست رویِ نکو می چرا نمی خواهی

ثواب می کن و از جاده ی صواب مگرد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۳

 

دریغ عمر که بی‌هوده صرف شد هی هی

من و شبی و زمانی و لحظه‌ ای بی می

به دست خود که کند با خود این که من کردم

کهای توبه‌ام آخر ز احمقی تا کی

قسم نخورده و عهدی نکرده‌ام وانک

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۵

 

به پای مردیِ عقل از رهِ شکیبایی

کجا روم که محال است عقل و سودایی

طمع مکن که به تدبیرِ عقل دست دهد

شکیب هر که برآورد سر به شیدایی

دلی بباید و پیشانی‌یی که نتوان رفت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶۶

 

نه صبر ماند مرا بی تو نه شکیبایی

خدات خصم اگر بر دلم نبخشایی

به گردِ کوی تو عمری‌ست تا همی گردم

به بویِ وصل تو چون بلبلانِ شیدایی

ز بی‌خودی صنما گرد کوی در به درم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۸

 

برفت و برد دل و دینم آن بخارایی

به خیره چون کنم آوخ دریغ برنایی

نه از ملامتِ مردم بلی ز غایتِ ضعف

نه برگِ رفتن و نه طاقتِ شکیبایی

بسوختم چه کنم دم نمی‌توانم زد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۴

 

اگر به گوشه چشم التفات فرمایی

به غمزه معجزِ انفاسِ روح بنمایی

عنایتی به تو سدهزار دل داری

کرشمه ای ز تو و سدهزار بینایی

نسیمِ پیرهن و چشمِ پیرِ کنعانی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۵

 

امید هست که روزی جمال بنمایی

اگر به خشم برفتی به صلح بازایی

نخست چاشنی ای دادی ام به شربت وصل

چو پای بند شدم روی بازنگشایی

من از جفای تو بر سر زنان تو سر در پیش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۲

 

برفتم از برت ای دیده را چو بینایی

شدم به گرد جهان هر دری و هر جایی

ملول گشت دلت زان سبب سفر کردم

مگر ز زحمتِ من هفته ای برآسایی

چنان ضعیف ببودم به زیر بار فراق

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۴

 

نشسته ام مترصّد به کنج تنهایی

بدان امید که تشریف وصل فرمایی

در آرزوی دمی ام که هم دمی یابم

مگر خلاص شوم از عذاب تنهایی

زهی سعادت و دولت اگر شبی، روزی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۶

 

شب مفارقت و روز هجر و تنهایی

که را بود به چنین شب دل شکیبایی

اگرچه از شب دیجور خود گرفته ترست

ملالت سوزندگانِ شیدایی

چه سود کان بت یوسف جمالِ بی رحمت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۰

 

خوش است عالم آزادگی و خوش خویی

بدین مقام درآ گر بهشت می جویی

اگر تو آینه ی روی دوست دریابی

به روی آینه بنگر که چون نکورویی

کدام جامِ جم آنجا که سینه ی صافی ست

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵