شنیده ام که تو با دوستان وفا نکنی
من اعتماد ندارم که عهد می شکنی
به شیوه دگر افتاده ای ندانم دوش
چه خواب دیده ای ام روز باز در چه فنی
چه خوانمت به که مانی جز این نمیدانم
که آفت دل و دینی بلای جان و تنی
به هر جفا که توانی مرا زپیش بران
که از تو تلخ نباشد بدین شکر دهنی
که باشد آنکه تو را بیند و ندارد دوست
ولی چنان نه که من دارمت چنان که جان منی
ز غیر دوست بپرداختیم خانه دل
نه هم تو شاهد مایی که صاحب الوطنی
به شرط آن سپر انداختیم بر سر آب
که از تو باز نگردیم اگر به تیغ زنی
خلاص چشم ندارد چو من گرفتاری
از آن کمند که در گردن فلک فکنی
نزایا نه تو را گفته ام که دیده ی شوخ
سرت به باد دهد عاقبت نگر نکنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
سمنبرا، صنما، یارِ غمگسار منی
ستارهٔ سپهی آفتاب انجمنی
به مجلس اندر گویی که ماه بر فلکی
به موکب اندرگویی که سرو در چمنی
زعاشقان منم اندر جهان که آن توام
[...]
دلم بعشق بتی را همی کند شمنی
که بر بتان بنکوئی کند همیشه منی
بتی که زلف چو قیر از بدوش پر شکند
کند بتبت و قرقیز کاروان شکنی
شکست قیمت مشک و گل و سمن بسه چیز
[...]
گمان مبر که ز بیعیبی عمادست آن
که هجو او نکنم یا ز عجز و کم سخنی
مدیح گفت هجا کرده من بسم به عماد
برای من که هجا را بود هجا نکنی
اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
چو سرو در چمنی راست در تصور من
چه جای سرو که مانند روح در بدنی
به صید عالمیانت کمند حاجت نیست
[...]
به دل زمن بحلی گر به جان طمع نکنی
ولی اگر تو توی جان و دل ز بُن بکنی
ترا نخست دل آرامِ خود گمان بردم
یقین چو می نگرم خود هلاکِ جانِ منی
به طیره می روی ار بی وفات میخوانم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.