سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱۲ - در نکوهش و ابراز نارضایی از خود
نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم
به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم
نمیشناسم خود را که من کیم به یقین
از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم
عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه
[...]

قوامی رازی » دیوان اشعار » شمارهٔ ۱۱۷ - از ترکیب بندی است در توحید و مناجات و پند و موعظت و منقبت پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم
اگر چه نیستت از چشم دوستان آزرم
چرا نیاید ازین شیبت سپیدت شرم

انوری » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۴۸ - در مدح تاج الدین ابوالمعالی محمد المستوفی گوید و عرق نسترن خواهد
ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا
چرا چنین ز نسیم صبات بیخبرم
به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد
خرد به باغ سخن بیشکوفهٔ هنرم
به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی
[...]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۴۵ - در مرثیهٔ جمال الدین اصفهانی وزیر صاحب موصل و وحید الدین عموی خود
جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم
وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم
به سوی این دو یگانه به موصل و شروان
دلی است معتکف و همتی است برحذرم
هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا
[...]

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۵۴
چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم
مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم
بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت
ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم
مرا به شادی رویش به سینه باز آمد
[...]

ظهیر فاریابی » قطعات » شمارهٔ ۷۸
شنید بنده که فرمانده جهان می گفت
که غم مخور تو که تیمار کارتو ببرم
ز خوردنیها من خود همین غمی دارم
چو زین برآمدم آخر ازین سپس چه خورم

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۰
شها چو حلقه بگوش ستانه تو شدم
روا مدار که چون حلقه از برون درم
به نیم چشم نهانک چو دزد در جلاد
ز دور در رخ دربان شاه می نگرم
در این میانه فرو مانده ام که چون اورا
[...]

کمالالدین اسماعیل » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸
مرا که زهره نباشد که در رخت نگرم
بیا بگو که ز وصل تو بر چگونه خورم؟
بچشم من نرد گردت ار بسی کوشم
بگرد تو نرسد چشمم ار بسی نگرم
بدولت غم تو آتش دلم زنده ست
[...]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم
برفت در همه عالم به بی دلی خبرم
نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم
نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم
من از تو روی نخواهم به دیگری آورد
[...]

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵
یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم
گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم
چو التماس برآمد هلاک باکی نیست
کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم
ببند یک نفس ای آسمان دریچه صبح
[...]

سعدی » دیوان اشعار » قطعات » قطعه شمارهٔ ۱۳
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود
که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی
تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
سعادتی که ز ناگه درآمدی ز درم
خوش آمدی همه لطفی و مردمی و کرم
منم که زان لب شیرین حدیث میشنوم
منم که باز در آن روی خوب مینگرم
به چشمهای خوشت میل عاشقان بیش است
[...]

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۶
که میبرد ز رفیقان به دوستان خبرم
که من چگونه به درد از جهان همی گذرم
نه جز عصای قضا دست گیر در پیشم
نه جز نصیبه ی تقدیر بر فراز سرم
به اول آن همه امید در خیال که بود
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸
به یک نظر چو ببردی دل زبون ز برم
چرا به دیدهٔ رحمت نمیکنی نظرم؟
به تن ز پیش تو دورم، ولی دلم بر تست
نگاه دار دلم را، که سوختی جگرم
روا مدار که: با دشمنان من شب و روز
[...]

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹
چو تیغ بر کشد آن بیوفا به قصد سرم
دلم چو تیر برابر رود که: من سپرم
به کوی او خبر من که میبرد؟ که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان، که نماند
[...]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰
تو همچو صبحی و من شمعِ خلوتِ سَحَرم
تبسمی کن و جان بین که چون همیسِپُرَم
چُنین که در دلِ من داغِ زلفِ سرکَشِ توست
بنفشه زار شود تُربَتَم چو درگذرم
بر آستانِ مرادَت گشادهام درِ چشم
[...]

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱۷
سفید شد چو درخت شکوفه دار سرم
وز این درخت همین میوه غم است برم
به هم شکوفه و میوه که دید طرفه که من
شکوفه را نگرم بر درخت و میوه خورم
شکوفه دیر نپاید شگفت ازان دارم
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹
دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم
که سنگ حادثه داند شمار موی سرم
اگر بنشو و نمائی رسیده ام اینست
که خار پای دوانیده ریشه تا کمرم
هوای بال فشانی بزیر چرخم نیست
[...]

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰
منم که غیر سفر نیست پیشه ی دگرم
همیشه خضر به آوارگی ست راهبرم
ز مهد، نقل مکان کرده ام به خانه ی زین
زمانه کرده چو یوسف بزرگ در سفرم
چو مور خسته ازان می کشم قدم در راه
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲۵
درین سفر که توکل شده است راهبرم
یکی است نسبت زنار و توشه با کمرم
چنان ربوده مرا لذت سبکباری
که تن به گرد یتیمی نمی دهد گهرم
سپهر نقطه پرگار شد ز حیرانی
[...]
