گنجور

 
کلیم

دلا مگوی که نگرفت هیچکس خبرم

که سنگ حادثه داند شمار موی سرم

اگر بنشو و نمائی رسیده ام اینست

که خار پای دوانیده ریشه تا کمرم

هوای بال فشانی بزیر چرخم نیست

چو طایر قفسم گو بریده باش پرم

بهوش خویش چو آیم بگرد او گردم

براه شوق بآخر نمی رسد سفرم

بباغ دهر چو من نیست نخل خوشی ثمری

عبث نگشته هوادار اره و تبرم

ز در بسایه دیوار می کشم خود را

غرور ناز بخواری براند ار زدرم

ز سیل اشک چنان شستشوی دیده دهم

که هر نظاره فریبی بیفتد از نظرم

نیم چو صورت دربند جامه دیبا

لباس فاخرم اشکست و رشته گهرم

اگرچه قرض ز یمن قناعتم نبود

چو وام دار زند اشک دست در کمرم

زخاکساری من هیچ دور نیست کلیم

اگر بخاک بدل گردد آب در گهرم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

نظر همی کنم ار چند مختصر نظرم

به چشم مختصر اندر نهاد مختصرم

نمی‌شناسم خود را که من کیم به یقین

از آنکه من ز خود اندر به خود همی نگرم

عیان چو باز سفیدم نهان چو زاغ سیاه

[...]

انوری

ایا به عالم عهد از تو نوبهاروفا

چرا چنین ز نسیم صبات بی‌خبرم

به خاصه چون تو شناسی که رنگ و بوی نداد

خرد به باغ سخن بی‌شکوفهٔ هنرم

به صد زبانت چو سوسن بگفته بودم دی

[...]

خاقانی

جمال شاه سخا بود و بود تاج سرم

وحید گنج هنر بود و بود عم به سرم

به سوی این دو یگانه به موصل و شروان

دلی است معتکف و همتی است برحذرم

هنر بدرد ز دندان تیز سین سخا

[...]

ظهیر فاریابی

چو ماه یکشبه بنهفت چهره از نظرم

مه دو هفته درآمد به تهنیت ز درم

بداد مژده عید از لطف چنانک گرفت

ز فرق تا به قدم جمله در گل و شکرم

مرا به شادی رویش به سینه باز آمد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه