گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

بجان دوست که از درمران گدائی را

که جز درت نشناسد در سرائی را

کدام دل که در او جا کند نصیحت خلق

مگر خیال تو خالی گذاشت جائی را

بیا بصبر من و عشق خود مشاهده کن

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

مده به باد سر زلف عنبر‌آسا را

روا مدار پریشانی دل ما را

ببند دیده چو مجنون ز هرچه جز رخ دوست

اگر مطالعه خواهی جمال لیلی را

چه جای ضعف من ناتوان که قوّت عشق

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

مگر قدم به ره عشق هشتن آسان است

سر سران جهان ریگ این بیابان است

تمتعی که بود تشنه زار آب فرات

مرا ز خنجر قاتل هزار چندان است

در بهشت گشودند یا کلاله تو

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

بهای قند چه داند که در جهان چند است

کسی که همدم آن پسته شکر خند است

بیا که جای تو خالی است در حوالی چشم

اگر بگریه من خاطر تو خورسند است

زمن بدلبر پرخاشجو که گوید باز

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

کدام آیت رحمت که در جبین تو نیست

کدام لطف و ملاحت که در عجین تو نیست

از این درخت رطب در به روی خلق مبند

که کس به شهر نبینم که خوشه چین تو نیست

نه من به شهد لبت چون مگس حریصم و بس

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

نگار من چو بتاراج عقل و دین خیزد

غبار لشگرش از ترک تا بچین خیزد

ملفق است بهم نیش و انگبین چه عجب

خطی سیه گر از آنسکان انگبین خیزد

زهی خلف که دمادم ز آسمان و زمین

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

بتان چو زلف مسلسل به تاب می‌سازند

به گردن قمر از مو طناب می‌سازند

چو از کنار جبین به کشند طرف کلاه

هلال یک‌شبه را آفتاب می‌سازند

صبا بگوی به مانی که نوخطان ختا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر

بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر

فلک بر ابروی من خم نداد و غمزۀ تو

بیک اشاره کمان مرا کشید آخر

دلم ز شوق دهانش میان خون میگشت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵

 

کجا به گوش رسد ناله‌های زار منش

هزار بلبل دستان‌سراست در چمنش

ضرورتست مرا بی تو رو به صحرا کرد

که بوی موی تو آید ز سنبل و سمنش

مگر که پای تو بست ای نسیم گلشن مصر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

که برگذشت که خون می‌رود ز چشم ترم

چه شعله بود که از پا گرفت تا به سرم

سزای من که نپرداختم ز دانه به دام

بکش به خون دل ای سنگ عشق بال و پرم

دگر معامله با کس نماند جز تو مرا

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

من ای حریف نه مرد شراب گلگونم

به شادکامی غم جام پر کن از خونم

مرا ز هوش ببر از خم جنون ساقی

که سینه تنگ شد از حکمت فلاطونم

برو ادیب ز باران تیر طعنهٔ خلق

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶

 

من و وصال تو از خواب عجب خیالست این

ولی خیال تو و خواب من محالست این

رخت ربودۀ ز دل نقطۀ سویدائی

نهاده زیر سر زلف کچ که خالست این

قدت بسرو چمن سر فرو نمیآرد

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

بر آن سری که بگیری ز لعل او کامی

شراب نوش که در عین پختگی خامی

به راه بادیه شرط است سر قدم کردن

اگر به کعبهٔ گوش به بندی احرامی

نسیم صبح خدا را تو محرم رازی

[...]

نیر تبریزی