گنجور

 
نیر تبریزی

ز تاب زلف تو نارسته خط دمید آخر

بغیر روز سیاه از تو دل ندید آخر

فلک بر ابروی من خم نداد و غمزۀ تو

بیک اشاره کمان مرا کشید آخر

دلم ز شوق دهانش میان خون میگشت

بنقد بوسه لبش خون من خرید آخر

قدیکه سر بسر آن خم نکرد در همه عمر

بپای بوس سهی قامتی خمید آخر

خیال افعی زلفت بدیده دید مگر

که مرغدل بفغان زاشیان پرید آخر

دم از دهان تو زد غنچه گوئیا که صبا

ز رشک پردۀ ناموس او درید آخر

قبای روز سیه راست شد بقامت ما

مشاطه تا سر آنزلف کچ برید آخر

ز مهر ورزی پنهان دلم بجان آمد

جنون عشق بفریاد من رسید آخر

قرار و صبر ز دل جوبدار نشان نیرّ

بگو که خونشدو از دیدگان چکید آخر