گنجور

 
نیر تبریزی

بتان چو زلف مسلسل به تاب می‌سازند

به گردن قمر از مو طناب می‌سازند

چو از کنار جبین به کشند طرف کلاه

هلال یک‌شبه را آفتاب می‌سازند

صبا بگوی به مانی که نوخطان ختا

بیا به بین که چه نقش بر آب می‌سازند

به حیرتم که ز بهر چه گلگران قضا

عمارت دل ما را خراب می‌سازند

نگفتمت که مده دل به گل‌رخان نیر

که می‌برند در آتش کباب می‌سازند