گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر تغری تغان فرماید

 

زهی ز روی زمین برگزیده شاه ترا

بر آسمان شرف داده پایگاه ترا

امیر عادل تغری تغان دریا دل

که جان سپارد از دل همه سپاه ترا

خدای داند و بس تا چگونه می زیبد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح نصیرالملة والدین ناصرحسین فرماید

 

چو عزم کردم سوی سفر برأی صواب

بریده گشت امیدم ز صحبت احباب

بدان امید که بهتر شود مگر کارم

به من رسید هزاران هزار رنج و عذاب

گهی چو مور بکوشیدم از پی اخوان

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در این قصیده بهرام شاه را مدح کند

 

بر اعتدال هوا عدل شاه یار شده است

چهار فصل جهان سر به سر بهار شده است

ز نفخت کرم شاه خاک پست و فرود

چو آتش و می گلرنگ و آبدار شده است

برای دیدن او نرگس مضاعف را

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

 

زمانه دامن اقبال شهریار گرفت

سعادتش چو دل و دیده در کنار گرفت

ظفر به همت گرز گر آن جمال گرفت

جهان به دولت شاه جهان قرار گرفت

یمین دولت و دین و امین ملت و ملک

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح احمد عمر فرماید

 

دلی که بال و پر از عشق آن پسر یابد

چو جان نشیمن خود عالم دگر یابد

امید داد مرا لعل او که زنده کند

نعوذ بالله اگر جزع او خبر یابد

چنین که هجران در جان من اثر کرد است

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح بهرام شاه و فرزند او خسرو شاه گوید

 

خدای عز و جل با خدایگان آن کرد

که هرگز آنرا والله شکر نتوان کرد

مقر دولت باقیش قطب گردون ساخت

حضیض همت عالیش اوج کیوان کرد

گذار دیده او را بصیرت دل داد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در صف چشم و مدح قوام الدین ابومحمد طاهر وزیر گوید

 

خدای عز و جل داد بنده را در سر

دو دیدگان گرامی بسان شمس و قمر

مطیع دارد شان سر چنانکه سر را تن

عزیز دارد شان دل چنان که دل را بر

به شکل پیکان باشند و در نظر چون تیر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

زهی رفیع محلت برون ز حد قیاس

بنای دولت و دین را قوی نهاده اساس

گشاده مهر تو چون ابر چشمهای امید

کشیده کین تو چون برق دشنهای هراس

مضاء رأی تو چون گوهر ظفر بنمود

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - وله

 

گهر نتیجه بحر است و بر خلاف قیاس

نتیجه آمده بحری ز گوهر عباس

ابوالمحاسن عبدالصمد که بخت آمد

بنای دولت و دین را قوی نهاد اساس

کشیده تیغ چو مهر است عزم او در حرب

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح بهرام شاه در جواب رشید وطواط گوید

 

چو ساخت در دل تنگم چنین مکان آتش

نیافت جای مگر در همه جهان آتش

مرا دو چشم چو ابر است و شاید ار چون برق

جهد از آب دو چشمم زمان زمان آتش

وصال تو ز برم رفت و ماند آتش هجر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - در مدح منتخب الملک ابوعلی حسن گوید

 

طلوع خسرو سیارگان به برج حمل

خجسته باد ابر خواجه عمید اجل

یگانه منتخب ملک شاه و تاج خواص

که برگزید ز خلقش خدای عز و جل

جمیل نام ونشان و سدید قول و قلم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۷ - در مدح محمود بن محمدخان خواهر زاده سلطان سنجر گوید

 

فسانه گشت بیک بار داستان کرم

بریده شد پی حاجت ز آستان کرم

برون ز قبه میناست بارگاه وفا

ورای خانه عنقاست آشیان کرم

ز بار هر خس بگسست بارگی هنر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۰ - در مدح نظام الملک محمد گوید

 

مرا به وقت سحر دوش مژده داد نسیم

که شهریار جهان پادشاه هفت اقلیم

خزانهای ممالک هم مفوض کرد

برای آنکه به حق یافت بر جهان تقدیم

نظام ملک و قوام جهان خداوندی

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶۹

 

خدای داند و بس تا چه خرم است جهان

بدین نظام جهان را کسی نداد نشان

ز یمن تست مرفه زمانه شاکی

به آرزو نتوان جست این چنین دوران

رسید کار به جائی که راست پنداری

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح صاحب نظام الملک ابو جعفر محمدبن عبدالمجید

 

نسیم عدل همی آید از هوای جهان

شعاع بخت همی تابد از لقای جهان

گزارد مژده میمون صدا خروس فلک

فکند سایه خورشید بر همای جهان

جز او که جای ندارد نداند اینکه چه کرد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - این سوگند نامه رادر نیشابور گفته است

 

گشاد صورت دولت بشکر شاه دهان

چو بست زیور اقبال بر عروس جهان

خدایگان سلاطین مشرق و مغرب

علاء دولت و دین خسرو زمین و زمان

ستاره جیش و زحل چاکر و سهیل نگین

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - در مدح بهرام شاه غزنوی گوید

 

بزرگ جشن همایون و ماه فروردین

خجسته بادا بر آفتاب روی زمین

علاء چتر و کلاه و بهاء افسر و بخت

جمال تیغ و نگین و جلال مسندو دین

سپهر قدرت و ناهید بزم و فرخ مهر

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۵ - در مدح ابوعلی حسن احمد گوید

 

زهی مبارک فال و زهی خجسته بنی

که چرخ برتو سعادت کند نثار همی

به پیش شکل تو ناقص گذاردش آذر

به پیش نقش تو مثله نمونه مانی

مرافق تو گشاده چو عرصه عالم

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

هر آینه که دگر بایدم گزیدن یار

چو یار من ز من و مهر من شود بیزار

چه غم خورم ز پی او که غم نخورد مرا

ز چند گونه توان بر دلی نهادن بار

اگر چه نرگس چشمست و گرچه مشکین زلف

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹ - در شکایت دوستی گفت

 

قبول بین که در این سال سعد دولت و دین

به مهر و کین بر من یک غلام نفرستاد

بلند و پست حدیث مرا محل ننهاد

دروغ و راست به من یک پیام نفرستاد

نهاده گردن و بگشاده لب براق ظفر

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode